هدف قرار دادن فقر، منتهی به عکاسی از فقیر میشود و نتیجهی آن فقر عکاسیست. همهی فقرا فقیرند. و نه خانوادهای که سوژهی عکاسی شده است. محدود کردن پیام تصویر به این محدودهی تنگ، عکاسی مستند را در تنگنای چاردیواری قرار میدهد: هدف او نجات یک خانواده است. برای شناخت فقیر باید خود فقر را شناخت، تا از محدود ماندن در تنگنای یک یا دو خانواده پرهیز کرد. ظواهر زندگی خراب و بیخانمانی دلیل بر فقر نیست. این نگاه سنتی، عکاس و مردم را گمراه کرده است. نتیجهی این کار، دلسوزی و ترحم است و حال آن که، نظام لازم برای زدودن این پدیدهی زشت با کمکهای دم دستی به وجود نمیآید. فقر پدیدهای زشت است و این نباید تغییر ماهیت بدهد. برخی تصاویر فقر را تا حد ملکوتی قداست میبخشند. یادمان باشد که نظام بیمار به این پدیدهی بیمار دامن زده است. فقر در سایهی ناتوانی رشد مییابد: ناتوانی نظام اقتصادی و اجتماعی و ناتوانی منابع انسانی. ما با قداست بخشیدن به این پدیده، حصار خانواده را تنگ میکنیم و مشارکت اجتماعی را کاهش میدهیم. یکی از اقتصاددانان فقر را نسبت به مشارکت اجتماعی تعریف کرده است. کاهش مشارکت به کاهش درآمد و آن نیز به بسته شدن پیوندهای اجتماعی منجر میشود. مشارکت اجتماعی به کمکهای سردستی نیست. این پیوندی یک سویه است که اتفاقا دروازههای مشارکت را برای همیشه میبندد. عکاس صنفی از اجتماع است که میتواند در ایجاد پیوند ایفای نقش بکند. او نه مدیر است و نه خیر و نه کارفرما. حضور او به عنوان قشری از اجتماع، در کنار این پدیدهها مثمر ثمر است. آثار عکاس باید بتواند میزان مشارکت را تحقق ببخشد.
چرا ما عکاسان نتوانستهایم چهرهی راستین فقر را نشان دهیم؟ دلیل اصلی در آگاهی نادرست از این پدیده است و خزیدن به دستاوردهای کلیشهای و بیثمر است. ما ماحصل دریافتهای عام را برای عکاسی بردیم. یعنی، با فهم عمومی به رصد این پدیده رفتیم. و هم چنان بر دیدگاه سنتی پا فشردیم که مثلا، این فرشتگانی آسمانی زیر بیتوجهیهای ما دارند له میشوند. برای راه حل لازم است آماری داشته باشیم. آمار نشان دهندهی واقعیت است و بدون در نظر گرفتن وضع موجود، هیچ تحلیلی موثر واقع نخواهد شد. و عکاس نیز بدون توجه به واقعیت امر، به این که فقر اصولا چه شکل و محتوایی دارد، نمیتواند در باز شدن گره بحرانی مثل فقر موثر باشد. با پیشداوریها نباید به عکاسی رفت. این پیشداوریها فقیر را تا عرش قدسی پیش بردهاند. کشورهایی که در امر عکاسی پیشتازند، از مرحلهی واقعیت گذشتهاند و ما این واقعیت را دور میزنیم تا زود به مقصد برسیم.
عکاس مستند در پرداختن به فقیر، به نمادهای فقر پناه میبرد. و نمادهای فقر عبارتاند از پوشاک نامناسب، خانهی محقر و چهرهی ژولیده. این نمادها را مقایسه کنیم با تابلوهای رانندگی. هیچ تابلویی حاوی عکسی مثلا از کسی که بیل میزند، نیست. این تابلوها بسیار مختصر و کوتاه ارائه شدهاند. و برای هر بیسواد و کمسوادی معنادارند. روزنامهها هم عکسهایی برای اخبار انتخاب میکنند که معنای اختصار داشته باشند. و تصویری برنمیگزینند که خود شرح و حدیث مفصلیست. و عکاس مستند باید حساباش را از تصاویر نمادین جدا بکند. چنان که عکاس مستند نمیتواند تصاویری هم چون تابلوهای رانندگی تهیه بکند. فرو کاستن هنر عکاسی به نمادهای خشک و متحجر، همان فقر عکاسیست.
مثلا گزارشی از وضع معتادان غالبا به عکسی از سرنگ و بازو منتهی میشود. اگر خیلی خلاق باشد با نور و زاویه بازی میکند. هیچ تفسیر و تعبیری برای این گونه نمادهای همیشگی وجود ندارد. و اگر داشته باشد، دایرهی آن بس کوتاه است. اما معنا و مفهوم در هنر بس فراخ است. دایرهی آن در تعبیر و تاویل گسترده است. هنرمند عرصهی سخناش را از خود و محیطاش فراتر میبرد. از خویش میآغازد ولی سخناش مرزها را درمینوردد. وقتی میخواهیم فقیری را نشان بدهیم، همهی مخاطبین فقر را محدود به مرزهای ما میکنند، اگر که این مخاطب خود در بدترین نقطهی جهان نفس بکشد. اما سایهی فقر در همه جا گسترده است. خلاقیت در تصاویر، خانوادهی بزرگ فقر را دربرمیگیرد. و این خلاقیت فقط با خروج از نمادسازی میسر میشود. بهره بردن از نمادها کارمایه و دغدغهی برخی عکاسان شده است. این نگاه نمادین خریدار زیادی دارد چون با هزینه و وقت کم میسر میشود و هم چنین روزنامه پسند هم هست.
علل فقر کداماند؟ اعتیاد ریشه در فقر دارد. فساد جنسی و اجتماعی ریشه در فقر دارد. وضعیت فرهنگی ریشه در فقر دارد و برعکس، فقر از ضعف فرهنگی، فساد مالی، ضعف رسانهای و غیره حاصل میشود. رفتن به سروقت کارتن خوابها، وضعیت اورژانسی آنها را نشان میدهد. اما رسالت عکاس مستند رسیدگی به خانوادهی فقیر نیست. این عکاسی خبریست. بازتاب تصاویر مستند گسترده است. و دامنهی فقر را از بدبختی فراتر میبرد. اصولا توسل به بدبختی غیراخلاقیست. کسی را نمیتوان به خاطر اعتیادش زبون و به خاطر فقرش بدبخت و به خاطر ناآگاهیاش نادان خطاب کرد. عکاس روی آثارش برچسب ندارد، چون قضاوت پیشینی ندارد. قضاوت پیشینی سوژه را سنکوب میکند. عکاس فقیر، قبلا به فقر عکاسی مبتلا شده که به نمادسازی پناه میبرد. هرگاه فقیر هدف عکاس باشد، آن قدر غلو میکند که سوژه به حال خویش هم میگرید.
عکاس مستند سراغ سوژههایی را میگیرد که چهرهی ناپیدایی دارد. مردم و حتا مدیران فقرا را بهتر از عکاسان میفهمند. و نیازی به بازتولید آن نیست. امروزه فقر از هر سوژهی جذاب دیگری بیشتر دیده میشود. امروزه همهی ایران در این زمینه فعال شده است، تا جایی که از تکرارش بیرمق مانده و توجه جدیدی را جلب نمیکند. روستاهای کم آب را با چند تک عکس میشود نشان داد: سطلهای ردیف شده و آب گل آلود و چهرههای درهم مردم. این سوژهها از بس کار شده، به تابلوهای هشدار بدل شده است. مردم با گوشیهای همراه خویش صحنههایی بهتر و هلاک کنندهتر تولید میکنند. از آن چه که مردم به خوبی انجام میدهند، باید پرهیز کرد. سوژهها که تکرار بشوند، گوش شنوایی نمییابند و از فرط تکرار به نماد بیخاصیت و نامیرا تبدیل میشوند. سخن هنر گسترده است. تاویل و تفسیر فراوان دارد. بستگی به ذهن آفرینندهاش، سخنان زیادی بازتولید میکند و در شاخههای دیگر هنری به کار گرفته میشود. نمادها خلاقیت و ایدهآفرین نیستند، و حیاتشان در کنج تابلوها و بنرها جا میماند. ایدهها مرزها را درمینوردند و صفحات تاریخ را در برمیگیرند.
پس پرسش اساسی این است: ما چه چیزی را از فقر نمایش میدهیم؟ آیا تصاویر ما حاوی اطلاعات تازهایست که مدیران و مسؤولان را به تفکر بیاندازد؟ آیا عکاسی از جاهای خفن و کمتر دیده شده، خلاقیت عکاسی شمرده میشود؟ باید صاحب ایدهای از فقر باشیم که آثار ما از تنگنای روستا خارج بشود.