خلیل غلامی: فقر عکاسی/ عکاسی فقر

خلیل غلامی: فقر عکاسی/ عکاسی فقر

خلیل غلامی

هدف قرار دادن فقر، منتهی به عکاسی از فقیر می‎شود و نتیجه‎ی آن فقر عکاسی‎ست. همه‎ی فقرا فقیرند. و نه خانواده‎ای که سوژه‎ی عکاسی شده است. محدود کردن پیام تصویر به این محدوده‎ی تنگ، عکاسی مستند را در تنگنای چاردیواری قرار می‎دهد: هدف او نجات یک خانواده است. برای شناخت فقیر باید خود فقر را شناخت، تا از محدود ماندن در تنگنای یک یا دو خانواده پرهیز کرد. ظواهر زندگی خراب و بی‎خانمانی دلیل بر فقر نیست. این نگاه سنتی، عکاس و مردم را گمراه کرده است. نتیجه‎ی این کار، دلسوزی و ترحم است و حال آن که، نظام لازم برای زدودن این پدیده‎ی زشت با کمک‎های دم دستی به وجود نمی‎آید. فقر پدیده‎ای زشت است و این نباید تغییر ماهیت بدهد. برخی تصاویر فقر را تا حد ملکوتی قداست می‎بخشند. یادمان باشد که نظام بیمار به این پدیده‎ی بیمار دامن زده است. فقر در سایه‎ی ناتوانی رشد می‎یابد: ناتوانی نظام اقتصادی و اجتماعی و ناتوانی منابع انسانی. ما با قداست بخشیدن به این پدیده، حصار خانواده را تنگ می‎کنیم و مشارکت اجتماعی را کاهش می‎دهیم. یکی از اقتصاددانان فقر را نسبت به مشارکت اجتماعی تعریف کرده است. کاهش مشارکت به کاهش درآمد و آن نیز به بسته شدن پیوندهای اجتماعی منجر می‎شود. مشارکت اجتماعی به کمک‎های سردستی نیست. این پیوندی یک سویه است که اتفاقا دروازه‎های مشارکت را برای همیشه می‎بندد. عکاس صنفی از اجتماع است که می‎تواند در ایجاد پیوند ایفای نقش بکند. او نه مدیر است و نه خیر و نه کارفرما. حضور او به عنوان قشری از اجتماع، در کنار این پدیده‎ها مثمر ثمر است. آثار عکاس باید بتواند میزان مشارکت را تحقق ببخشد.

چرا ما عکاسان نتوانسته‎ایم چهره‎ی راستین فقر را نشان دهیم؟ دلیل اصلی در آگاهی نادرست از این پدیده است و خزیدن به دستاوردهای کلیشه‎ای و بی‎ثمر است. ما ماحصل دریافت‎های عام را برای عکاسی بردیم. یعنی، با فهم عمومی به رصد این پدیده رفتیم. و هم چنان بر دیدگاه سنتی پا فشردیم که مثلا، این فرشتگانی آسمانی زیر بی‎توجهی‎های ما دارند له می‎شوند. برای راه حل لازم است آماری داشته باشیم. آمار نشان دهنده‎ی واقعیت است و بدون در نظر گرفتن وضع موجود، هیچ تحلیلی موثر واقع نخواهد شد. و عکاس نیز بدون توجه به واقعیت امر، به این که فقر اصولا چه شکل و محتوایی دارد، نمی‎تواند در باز شدن گره بحرانی مثل فقر موثر باشد. با پیش‎داوری‎ها نباید به عکاسی رفت. این پیش‎داوری‎ها فقیر را تا عرش قدسی پیش برده‎اند. کشورهایی که در امر عکاسی پیشتازند، از مرحله‎ی واقعیت گذشته‎اند و ما این واقعیت را دور می‎زنیم تا زود به مقصد برسیم.

عکاس مستند در پرداختن به فقیر، به نمادهای فقر پناه می‎برد. و نمادهای فقر عبارت‎اند از پوشاک نامناسب، خانه‎ی محقر و چهره‎ی ژولیده. این نمادها را مقایسه کنیم با تابلوهای رانندگی. هیچ تابلویی حاوی عکسی مثلا از کسی که بیل می‎زند، نیست. این تابلوها بسیار مختصر و کوتاه ارائه شده‎اند. و برای هر بی‎سواد و کم‎سوادی معنادارند. روزنامه‎ها هم عکس‎هایی برای اخبار انتخاب می‎کنند که معنای اختصار داشته باشند. و تصویری برنمی‎گزینند که خود شرح و حدیث مفصلی‎ست. و عکاس مستند باید حساب‎اش را از تصاویر نمادین جدا بکند. چنان که عکاس مستند نمی‎تواند تصاویری هم چون تابلوهای رانندگی تهیه بکند. فرو کاستن هنر عکاسی به نماد‎های خشک و متحجر، همان فقر عکاسی‎ست.

مثلا گزارشی از وضع معتادان غالبا به عکسی از سرنگ و بازو منتهی می‎شود. اگر خیلی خلاق باشد با نور و زاویه بازی می‎کند. هیچ تفسیر و تعبیری برای این گونه نمادهای همیشگی وجود ندارد. و اگر داشته باشد، دایره‎ی آن بس کوتاه است. اما معنا و مفهوم در هنر بس فراخ است. دایره‎ی آن در تعبیر و تاویل گسترده است. هنرمند عرصه‎ی سخن‎اش را از خود و محیط‎اش فراتر می‎برد. از خویش می‎آغازد ولی سخن‎اش مرزها را درمی‎نوردد. وقتی می‎خواهیم فقیری را نشان بدهیم، همه‎ی مخاطبین فقر را محدود به مرزهای ما می‎کنند، اگر که این مخاطب خود در بدترین نقطه‎ی‎ جهان نفس بکشد. اما سایه‎ی فقر در همه جا گسترده است. خلاقیت در تصاویر، خانواده‎ی بزرگ فقر را دربرمی‎گیرد. و این خلاقیت فقط با خروج از نمادسازی میسر می‎شود. بهره بردن از نمادها کارمایه و دغدغه‎ی برخی عکاسان شده است. این نگاه نمادین خریدار زیادی دارد چون با هزینه و وقت کم میسر می‎شود و هم چنین روزنامه پسند هم هست.

علل فقر کدام‎اند؟ اعتیاد ریشه در فقر دارد. فساد جنسی و اجتماعی ریشه در فقر دارد. وضعیت فرهنگی ریشه در فقر دارد و برعکس، فقر از ضعف فرهنگی، فساد مالی، ضعف رسانه‎ای و غیره حاصل می‎شود. رفتن به سروقت کارتن خواب‎ها، وضعیت اورژانسی آن‎ها را نشان می‎دهد. اما رسالت عکاس مستند رسیدگی به خانواده‎ی فقیر نیست. این عکاسی خبری‎ست. بازتاب تصاویر مستند گسترده است. و دامنه‎ی فقر را از بدبختی فراتر می‎برد. اصولا توسل به بدبختی غیراخلاقی‎ست. کسی را نمی‎توان به خاطر اعتیادش زبون و به خاطر فقرش بدبخت و به خاطر ناآگاهی‎اش نادان خطاب کرد. عکاس روی آثارش برچسب ندارد، چون قضاوت پیشینی ندارد. قضاوت پیشینی سوژه را سنکوب می‎کند. عکاس فقیر، قبلا به فقر عکاسی مبتلا شده که به نمادسازی پناه می‎برد. هرگاه فقیر هدف عکاس باشد، آن قدر غلو می‎کند که سوژه به حال خویش هم می‎گرید.

عکاس مستند سراغ سوژه‎هایی را می‎گیرد که چهره‎ی ناپیدایی دارد. مردم و حتا مدیران فقرا را بهتر از عکاسان می‎فهمند. و نیازی به بازتولید آن نیست. امروزه فقر از هر سوژه‎ی جذاب دیگری بیش‎تر دیده می‎شود. امروزه همه‎ی ایران در این زمینه فعال شده است، تا جایی که از تکرارش بی‎رمق مانده و توجه جدیدی را جلب نمی‎کند. روستاهای کم آب را با چند تک عکس می‎شود نشان داد: سطل‎های ردیف شده و آب گل آلود و چهره‎های درهم مردم. این سوژه‎ها از بس کار شده، به تابلوهای هشدار بدل شده است. مردم با گوشی‎های همراه خویش صحنه‎هایی بهتر و هلاک کننده‎تر تولید می‎کنند. از آن چه که مردم به خوبی انجام می‎دهند، باید پرهیز کرد. سوژه‎ها که تکرار بشوند، گوش شنوایی نمی‎یابند و از فرط تکرار به نماد بی‎خاصیت و نامیرا تبدیل می‎شوند. سخن هنر گسترده است. تاویل و تفسیر فراوان دارد. بستگی به ذهن آفریننده‎اش، سخنان زیادی بازتولید می‎کند و در شاخه‎های دیگر هنری به کار گرفته می‎شود. نمادها خلاقیت و ایده‎آفرین نیستند، و حیات‎شان در کنج تابلوها و بنرها جا می‎ماند. ایده‎ها مرزها را درمی‎نوردند و صفحات تاریخ را در برمی‎گیرند.

پس پرسش اساسی این است: ما چه چیزی را از فقر نمایش می‎دهیم؟ آیا تصاویر ما حاوی اطلاعات تازه‎ای‎ست که مدیران و مسؤولان را به تفکر بیاندازد؟ آیا عکاسی از جاهای خفن و کم‎تر دیده شده، خلاقیت عکاسی شمرده می‎شود؟ باید صاحب ایده‎ای از فقر باشیم که آثار ما از تنگنای روستا خارج بشود.




دیدگاهتان را بنویسید