مسعود فروتن

در تبریز عاشق شدم و ازدواج کردم

تبریزمن | دانیال برهانی

مسعود فروتن کارگردانی که سال‌ها پشت دوربین مشغول به فعالیت بوده و با «پدر» برای اولین بار در جایگاه بازیگر برای مخاطبان تلویزیون معرفی شد، گفتگویی خواندنی با تبریزمن داشته است که در ادامه مشروح این گفتگو می آید.

۱- از ابتدای حضورتان تا به اینجا،نقطه افتخار کارنامه هنری تان را بازی در کدام کار می دانید؟
من از سال ۵۱ شروع به کار کرده ام، بنابراین ۴۵ سال است که من کار می کنم. من کاملا پله به پله جلو آمده ام و اتفاق خاصی رخ نداد تا من به اینجا برسم. من به مرور کار کرده و تجربه کرده ام و کار یاد گرفته ام. بنابراین هیچ کار خاصی، هیچ شخص خاصی و هیچ اتفاق خاصی باعث نشد که من به اینجا برسم.

۲- بعد از چندین دهه حضور حرفه ای، آیا هنوز نقشی هست که دوست داشتید بازی کنید ولی هنوز پیش نیامده است؟
من در طی این ۴۵ سال، کارگردان تلوزیونی بوده ام. بنابراین در طی اینهمه سال به عنوان بازیگر حضور نداشته ام که دغدغه نقش داشته باشم و فقط ۲۴ کار بازیگری داشته ام .

۳- صورت مهربانی دارید و باور داریم که هرکسی می تواند با شما به راحتی ارتباط برقرار کند. به نظر شما محبوبیت یک هنرمند به چه چیز هایی بستگی دارد؟
یک هنرمند به این دلیل محبوب می شود که مخاطبینش را قبول داشته باشد. باید فکر کند که من اگر کار هنری انجام می دهم بخاطر این آدم هایی است که جلوی تلویزیون نشسته اند و کار را می بینند، آن ها را دوست داشته باشم، آنها را بفهمم، بفهمم برای چه کسی کار می کنم. همچنین عکس العمل من در مقابل مردمی که من را در خیابان می بینند طوری نباشد که آنها فکر کنند من تافته جدا بافته ای هستم. من وقتی در خیابان راه می روم و کسی من را نگاه می کند که من از نگاهش می فهمم من را شناخته است، من به او سلام می کنم. برای اینکه شاید او از اینکه برای من غریبه است خجالت می کشد سلام کند، در صورتی که او برای من غریبه نیست چون وقتی من را نگاه میکند نگاهش پر از آشنایی است. ارتباط داشتن با مردم باعث می شود که به محبوبیت های تو اضافه شود یا محبوبیتت باقی بماند. اگر در کوچه و خیابان مردم ما را نگاه می کنند، براین است که ما را دوست دارند و به ما توجه دارند؛ ما باید جواب این دوست داشتن را بدهیم و به آنها بفهمانیم که ما نیز شما را دوست داریم.

۴- یک ورق سفید و یک قلم دارید. اگر شاد باشید و یا غمگین، چه چیزی روی آن می نویسید؟
می نویسم من عاشق زندگی هستم، حتی اگر غمگین باشم.

من عاشق زندگی و حرکت هستم. صبح که بیدار می شوم، اگر هوا آفتابی باشد حالم بهتر است ولی اگر ابری باشد دلیل نمی شود که غمگین باشم و با خودم می گویم خب اگر آفتابی نیست، روز ابری نیز روز خوبی است.در هر حال من به تمام مخلوقاتی که خداوند آفریده است باید بهترین نگاه را داشته باشم و از آنها لذت ببرم. من زندگی را دوست دارم و تا موقعی که هستم زندگی می کنم و در حرکت هستم.

۵- وضعیت سریال های تلوزیونی الان و سال های قبل را چطور ارزیابی می کنید؟
اصلا ارزیابی نمی کنم چون کار من ارزیابی نیست؛ کار هنرمند آفریدن است. طبیعتا من آنقدر وقت ندارم که همه سریال های تلوزیونی را نگاه کنم و ارزیابی کنم. چون من خودم نیز کار می کنم اجازه دهید اصلا کار کس دیگری را ارزیابی نکنم.

۶- آخرین فیلم یا سریالی که خودتان تماشا کرده اید، چه بوده است؟
طبیعتا آخرین سریالی که دیده ام سریال پدر بود که خودم نیز در آن بازی کرده ام. ولی سریال دیدن برای من کار سختی است چون من هرشب در خانه نیستم که سریال را دنبال کنم بنابراین سریال ها را از دست می دهم. متاسفانه سریال های سال های اخیر هرشب پخش می شوند و من حتی سریال پدر را نیز بعضی قسمت هایش را از دست می دادم و تکرارش را می دیدم بنابراین زیاد سریال ندیده ام. همچنین سریال های رسانه ای هم زیاد دوست ندارم و به جز فصل اول شهرزاد، سریال رسانه ای دیگری ندیده ام. من بیشتر فیلم می بینم، بیشتر فیلم های غیر ایرانی که دستم می رسد را می بینم برای اینکه می خواهم با سینمای خارجی نیز آشنا شوم و به روز باشم، در تلوزیون برنامه های دیگر غیر سریال را نگاه می کنم. من همیشه از صبح در خانه یا ماشین رادیو روشن می کنم، برای اینکه در کشور ما رادیو رسانه ای موفق تر از هر رسانه دیگری است چون مردم شاید روزنامه نخوانند ولی رادیو را حتما گوش می کنند.

آخرین فیلمی هم که دیده ام تنگه ابوقریب بود که فیلم جذابی بود. دلم می خواهد که اگر این هفته وقت داشته باشم چند فیلم مثل “هزار پا” یا “عرق سرد” را ببینم.

۷- از سریال پدر برایمان بگویید. آیا خاطره جذابی دارید که تا به حال جایی نگفته باشید؟
روز عاشورا من در آمل بودم چون اهل آمل هستم و به شهرم رفته بودم و صبح روز عاشورا که برای مراسمات عزاداری رفته بودیم، موقع برگشتن خسته بودم وجلوی یک مغازه بسته ای نشسته بودم تا دوستم ماشین بیاورد و من سوار شوم. یک خانم خیلی مسنی که با عصا بصورت دولا نیز راه میرفت من را دید، ایستاد و گفت: تو توی تلوزیون بازی می کنی، عموی لیلا بودی. این را گفت و رفت و عکس العملشان در لحظه برایم جالب بود که من را شناخته اند و یکی از زیباترین اتفاقات چند هفته اخیرم بود.

با وجود اینکه من طی این ۴۵ سال پشت دوربین کار کرده ام و در این سریال نیز نقشم منفی بود و خیلی جاها بخاطر آن بد و بیراه نیز شنیده ام ولی تاثیرش را گذاشت و مردم من را می شناسند و توجه نشان می دهند.

۸- آیا تا به حال به تبریز سفر کرده اید؟
من در سال ۵۰ بعد از اینکه مدرک کارگردانی تلوزیونی ام را گرفتم، همراه با آغاز کار تلوزیون مرکز تبریز، به عنوان کارگردان و مسئول تولید تلوزیون تبریز فعالیت داشتم. از هنرمندان آن نسل تبریز از جمله موسیقی دان ها، خوانندگان، بچه های تئاتر و… از من خاطره دارند. خیلی کارها کرده ام و حتی ما هفته ای یک بار موسیقی محلی کار میکردیم. آقای “آساطور صفریان” از نوازندگان و رهبر ارکستر آن سال ها بود و پسرش نیز در رادیو به عنوان تهیه کننده کار می کرد، نوازنده معروف تار آقای ”بیگجه خانی” که من به نوعی به نوازندگان تهران معرفی اش کردم و ناگهان دیدم که بیگجه خانی چه نوازنده نابغه ای است.بعد به تهران دعوت شد و در برنامه های مختلف تلوزیونی کار کرد.

از زندگی خصوصی ام برایتان بگویم؛ من در تبریز عاشق شدم، با یک دختر ترک که اهل میانه بود و در تبریز زندگی میکرد ازدواج کردم و در آنجا بچه دار شدم. به مدت دو سال در تبریز کار کردم و دوره طلایی جوانی من در تبریز گذشت.

اوج جوانی من یعنی ۲۵ ، ۲۶ سالگی ام در تبریز گذشت؛ در آنجا از هنر،از طریق برنامه های تلوزیونی رونمایی کردیم و هم اینکه زندگی خودم در جوانی ام در آنجا بود و خاطرات خیلی خوبی نیز از آنجا دارم.

دوستانی نیز از تبریز دارم و هنوز با بچه های تلوزیون تبریز از جمله آقای اکبر انصاری که کارگردان تلوزیون بود در ارتباط تلفنی هستیم.

به هر حال تبریز همیشه برای من یک جایگاه خاصی دارد، شهری است که وقتی چیزی از آن می شنوم فوری کنجکاو می شوم که بدانم چه خبری هست و شهری است که من علاقه خاصی به آن دارم.

۹- سخت ترین تصمیم زندگیتان چه بوده است؟
نمی توانم بگویم سخت ترین ولی تلخ ترین تصمیمی که گرفتم جدایی از همسرم بود که هنوز هم برایم تلخ است و بعدا به این نتیجه رسیدم که چقدر تلخ بود و می توانست نباشد؛ شاید به دلیل جوانی و جهالت بود و این برایم تلخ ترین بود.

۱۰- در سال هایی که شما شروع به فعالیت کردید فضای مجازی نبود، اما الان راحت تر می شود که یک فرد معروف شود. تاثیر فضای مجازی را در معروفیت یک هنرمند چطور می بینید؟
فضای مجازی همانطور که از اسمش پیداست مجازی است و واقعی نیست. تلوزیون، سینما و رادیو و تئاتر چیزهایی هستند که می شود هنرمند را بهتر کشف کرد. دنیای مجازی دنیایی است که میشود کاملا مجازی باشد و اصلا واقعیت نداشته باشد. من زیاد در فضای مجازی فعالیت ندارم چون اصلا قبولش ندارم؛ همه کار هایم با تلفن است و نهایتا از تلگرام برای ارسال فایلی چیزی استفاده می کنم.

۱۱- به نظرتان می شود که یک شبه ره صدساله را رفت؟
می شود که آدم شانس بیاورد و ناگهان مشهور شود و مثلا پیشنهاد یک نقش خیلی خوب دریافت کند، ولی نگهداری آن اتفاق، مهم است. ممکن است تو به راحتی مشهور شوی و به راحتی در یک کار مهم حضور داشته باشی ولی ماندن در این کار و در اوج ماندن زحمت زیادی می خواهد.

۱۲- چه خبر؟ آیا این روزها مشغول پروژه جدیدی هستید؟
من شنبه ها ساعت ۱۰ شب در رادیو پیام برنامه اجرا می کنم، در رادیو صبا، ساعت ۹ هرشب برنامه قصه گویی به اسم ”فانی دور،فانی نزدیک” دارم، در رادیو گفت و گو نیز برنامه ای به اسم “یار مهربان” دارم که با نویسندگان جوان راجب کتاب هایشان صحبت می کنم. برای تلوزیون نیز در حال ساخت برنامه ای به اسم “شفا به روایت مسعود فروتن ” هستیم که با همکاری بیمارستان مسیح دانشوری برای شبکه ۲ کار می کنیم که در آن برنامه مجری و کارشناس هستم؛ برنامه ای برای صحبت کردن راجب بیماری هایی که مردم کمتر راجب آن اطلاع دارند و نشان دادن راه هایی که چطور میتوانند خودشان را به آزمایش بگذارند و بفهمند که آیا این بیماری را دارند یا خیر و معالجه آن چطور خواهد بود.

۱۳- آیا در آینده احتمال دارد که باز هم به عنوان بازیگر کار های جدیدی قبول کنید؟
حتما. من یک آدم چند وجهی هستم و غیر از کارگردانی خیلی کار ها می کنم. قرار است که بعد از ایام محرم وصفر، کنسرت های موسیقی را آنلاین و بصورت زنده پخش کنیم و من به عنوان کارگردان تلوزیونی فعالیت خواهم داشت، مطلب می نویسم و چندین کتاب دارم و اجرای برنامه می کنم. من بازیگری هم می کنم ولی شرطم برای بازیگری این است که نقشی باشد که به من نزدیک نباشد تا بتوانم با آن نقش در خودم چالش ایجاد کنم و بازیگری کنم. همچنین من نقشی را قبول می کنم که دوستش داشته باشم،چندین نقش به من پیشنهاد شده است و چون دوستش نداشتم آن را رد کرده ام. دوست دارم نقشی بازی کنم که بتوانم خودم را راضی کنم و شب قبل از فیلم برداری از فکر اینکه فردا میتوانم آن را بازی کنم یا نه خوابم نبرد.

۱۴- معمولا به کجا سفر می کنیدکه خوش بگذرد؟
همه جای ایران می روم. همه معمولا تا چند روز تعطیل می شوند، به شمال می روند. ولی من چند روز تعطیلی پیدا کنم به یزد یا کرمان یا کاشان و… می روم. یعنی به جاهایی که کمتر دیده ام میروم تا جاهای جدید کشف کنم. حتی دوست دارم با قطار بروم تا مسیرم را ببینم. من جز سیستان و بلوچستان همه جای ایران را دیده ام و باز هم دوست دارم بروم،دوست دارم الان اگر هوا خوب باشد یک بار دیگر بروم و جزیره هرمز را ببینم. جاهایی که همه نمی بینند مثل بیابان های کرمان که در آنجا وجود یک درخت معنی میدهد،برایم لذت بخش تر است.

۱۵- از استاد مسعود فروتن برایمان بگویید، اینکه در زندگی شخصی اش چطور است و چه خصوصیات اخلاقی دارد؟
من مسعود فروتن هستم، در دانشکده تلوزیون کارگردانی تلوزیون خوانده ام،در دانشکده هنر کارگردانی سینما خوانده ام، از سال ۵۱ در حال کار کردن هستم و چند سال است که از کارگردانی تلوزیون بازنشسته شده ام ولی فعلا کارهای دیگری می کنم. وقتی که بیکار هستم قصه می نویسم، در رادیو برنامه دارم. وقتی که هیچ کاری هم ندارم جزو وظایف خودم می دانم که به عنوان کسی که در کار هنر هست بروم تئاتر ببینم، به کنسرت بروم ،تمام نمایشگاه های نقاشی و خط و… را سر بزنم، به کتاب های جدیدی که چاپ می شوند سر بزنم و بخوانم. من زندگی ام، حرفه ام و کارم همگی یکی است و غیر از کار هنری زندگی دیگری ندارم و اصلا نمی توانم فکر کنم که الان مثلا دلار و سکه چند شد چون اصلا به من ربطی ندارد. و زندگی روزمره ای مثل همه دارم و در کل یک زندگی خیلی ساده و صمیمانه و عاشقانه دارم.

۱۶- یک نام هنری برای خودتان انتخاب کنید.
مهم این است که من به اسم، شخصیت و کاراکتر بدهم،اسم و لقب نمی تواتد به من شخصیت بدهد. من مسعود فروتن هستم و شما مسعود فروتن را با این رفتار و منش و شخصیت می شناسید. من و مسعود فروتن باهم از بچگی رشد کرده ایم و به اینجا رسیده ایم، چرا من تنهایش بگذارم و کس دیگری جانشین آن شود؟!

البته من زحمت کشیده ام که اسم من بعد از من بماند، شاعر می گوید: ”بعد از وفات تربت ما بر زمین مجوی/در سینه های مردم دانا مزار ماست”. من همیشه سعی کرده ام از مسعود فروتن اسمی باشد که سال ها بعد از خودم نیز مطرح باشد و این اسم، شمای جوان را سال ها بعد نیز وادار کند که مرا به یاد بیاورید، برای من این مهم است.

۱۷.شعار زندگی تان:
من همیشه عاشقم، شعار من عشق ورزیدن به خود زندگی است. من عاشقانه زندگی میکنم و به همه چیز زندگی ام مثل گیاهان دور و برم ،خانه ای که در آن زندگی می کنم، آدم های دور و برم و …عشق می ورزم.

۱۸.مهر ماه است و شما نیز فرمودید که از دوران بچگی تان خاطرات زیادی دارید. از دوران مدرسه خاطره ای دارید که برایمان تعریف کنید؟
میخواهی از زندگی من کتاب بنویسی؟ (با خنده)

روز اول مدرسه خواهر بزرگم من را به مدرسه بردند و وقتی که دست من را رها کرد انگار من وارد یک جامعه دیگری شدم و بعد بخاطر رسیدگی هایی که خواهر بزرگم به من میکرد من به درس خواندن علاقه مند شدم و حتی قبل از مدرسه نیز چیزهایی به من یاد داده بودند و بلد بودم.

بعد از آن طوری شد که درس خواندن برایم وظیفه شده بود تا درس بخوانم و به جایی برسم و آدم مهمی شوم چون به هر حال هر آدمی در هر رشته ای که خوب درس بخواند، مهمترین آدم آن رشته می شود. من هم با این هدف درس می خواندم، گاهی شاگرد اول می شدم، در سال های بالاتر گاهی تجدیدی آوردم و یک سال در دبیرستان رفوزه شدم. همه این ها هست و من با شجاعت آن ها را می گویم ولی برایم تجربه ای شدند که باید بهتر درس بخوانم. بعد از آن به سربازی رفتم، سپس برگشتم و دوباره درس خواندم تا یک کارگردان شوم؛ کارگردان تلوزیون بودم و بعد فکر کردم که برایم کم است. بنابراین به دانشکده هنر رفتم و درس سینما خواندم که بیشتر بدانم. بیشتر دانستن برای من هدف است و اگر چیزی را ندانم آن را از دیگران می پرسم تا یاد بگیرم، یاد گرفتن یکی از خصلت های خوب من است.

۱۹- تکیه کلامتان:
نمی دانم ،تکیه کلام خاصی ندارم مگر اینکه اطرافیانم متوجه شده باشند.

۲۰- ترانه ای که معمولا زمزمه می کنید.
قابل پخش نیست (با خنده).

فصل به فصل فرق می کند، مثلا الان که پاییز است آدم یاد “به رهی دیدم برگ خزان ” با صدای علیرضا قربانی می افتد و یاد آن سال هایی می افتد که چطور برای اولین بار این کار ساخته شد و وقتی ترانه پخش می شد ما بچه بودیم. یا مثلا ترانه “من از روز ازل دیوانه بودم” و امثال آن که ما در نوجوانی و جوانی یاد گرفته ایم و خوشبختانه امروزه خوانندگان جدید مثل سالار عقیلی و علیرضا قربانی آن ها را تکرار کرده اند را زمزمه می کنیم. مثلا  “رسوایی زمانه“ که سالار عقیلی خوانده است کار قشنگی است.

۲۱- بهترین روز زندگی تان:
۹ مرداد ۵۲ که دخترم به دنیا آمد.

۲۲- کاری که هرگز قادر به انجام دادن آن نیستید:
دعوا کردن.

۲۳- یک خبر جدید از خودتان بدهید.
این روز ها از روی بیکاری روی کار جدیدی کار میکنم که ماجرای عشقی یک جوان دانشجو با یک زن میانسال است؛ طرح اصلی اش را نوشته ام و الان دارم ماجرا را باز می کنم. این ماجرا، ماجرایی است که کمتر به آن پرداخته شده است.

۲۴- برای اولین بار یک اعتراف کنید.
اینقدر شهامت ندارم (با خنده).

من اصلا دروغ نمیگویم، اگر حرفی بزنم حتما راستش را می گویم. من خلافی نمیکنم که بخواهم اعتراف کنم، شاید گاهی دروغ های مصلحت آمیزی که به کسی لطمه ای نمیزند گفته باشم. سالیان سال است که من دروغی نگفته ام که به کسی لطمه ای زده باشم و حتی اگر خطایی کرده باشم، به شب نرسیده تلفن کرده و معذرت خواهی کرده ام.

۲۵- نامی که هرگز فراموش نمی کنید.
خیلی ها در زندگی من هستند که در کل برای ساختن من تاثیر گذاشته اند؛ مادرم، خاله ام که به او عزیز جون می گفتیم، خواهرم پریچهر یا مثلا هنرپیشه معروفی که از او طرز رفتار با مردم را یاد گرفتم. مثلا عزیزجون که خاله من بود آنقدر شخصیت محکمی بود که من هنوز از او یاد میکنم که چطور در لحظه آن تصمیم را گرفت و محکم پای تصمیمش ایستاد.این آدم وقتی فهمید بیماری اش سرطان است تصمیم گرفت معالجه نکند و گفت اگر قرار است که من با معالجه یک سال دیگر بمیرم،فرقی ندارد که ۶ ماه دیگر باشد یا یک سال، چرا معالجه کنم و پول خرج کنم در صورتی که بعد از من هم کسانی هستند که باید از این مال استفاده کنند.

خیلی ها در زندگی من تاثیر گذاشته اند ،من همیشه نکات برجسته آدم ها را می بینم. مثلا یک دوستی زمانی که به بی پولی افتاده بود زندگی اش را فروخت و من از او سوال کردم که چرا اینکار را میکنی و او به من گفت: ”مال سفید برای روز سیاهه” و این جمله برای من کار ساز شد تا زمانی که پول لازم دارم به این فکر نکنم که از کسی پول قرض کنم، به این فکر کنم که چه چیزی را که لازم ندارم بفروشم تا آن پول را تامین کنم. من در مسیر زندگی ام به هیچ چیزی وابسته نیستم، هرچه دارم برای زندگی کردن است.

۲۶- آیا هنری هست که هنوز رو نکرده باشید؟
من عاشق این هستم که نقاشی یاد بگیرم ولی هیچ وقت استعدادی در نقاشی نداشتم، استعدادی در خوشنویسی ندارم و همیشه به کسی که خطش خوب است غبطه میخورم،به کسی که صدایش خوب است و می تواند ساز بزند غبطه می خورم و دلم می خواست من هم می توانستم انجام دهم.

۲۷- سخت ترین سوالی که از شما پرسیده شده است:
می توانم بگویم احمقانه ترین سوالی که گاهی از آدم می پرسند چیست. سال های سال است که به دلیل جدایی و اینکه همسر سابقم مهاجرت کرد، من بعد از مدتی با رایزنی هایی دخترم را نیز فرستادم که به آمریکا برود. خوشبختانه دخترم حال خوش و خرمی دارد، پزشک است، ازدواج کرده است و دوتا بچه نیز دارد. احمقانه ترین سوالی که گاهی از من می پرسند این است که دلت برای بچه ات تنگ نمی شود؟ و من خیلی متعجب نگاه می کنم و با خودم می گویم این سوال است که از یک پدر می پرسند؟! برای این ها جوابی ندارم که بدهم وفقط نگاهشان می کنم.

۲۸- مصاحبه چطور بود و نظرتان راجب آن چیست؟
یک فانتزی در این مصاحبه بود، خیلی نشاط آور بود و خیلی هم تخصصی نبود. مرسی از سوال هایی که کردید و خسته نباشید.




دیدگاهتان را بنویسید