هنرمند نمی میرد! هنرمند تبدیل می شود

هنرمند نمی میرد! هنرمند تبدیل می شود

به یاد چهلمین روز
شبنم لطف الهی / نقاش
«هنرمند نمی‌میرد! هنرمند تبدیل می‌شود»
مجید فتحی / شهریور ۱۴۰۱ / تبریز

نمایش نوشته

«در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد. …»

«شاید»، «باید» صادق هدایت این جمله‌ها را نمی‌نوشت، چرا که او پرده از رازی بردا‌شته که کمتر هنرمندی پیش از او چنین کرده است. جهان هنر جهان رازداری است و هنرمند در انزوا آهسته چون خوره روح را می‌تراشد تا آن را به عینیت بدل کند. کمتر کسی توفیق می‌یابد هنرمند بشود و از جهانی که دیگران قادر به فهمش نیستند سخن بگوید. «چنان که همه بفهمند.» در روزمره‌گی حاکم بر زیست بشری خصوصا در عصر حاضر کمتر کسی هست که به مکاشفه جهان نشسته و دریافته‌هایش را فاش کرده باشد. هنرمند در تلاشی جان‌کاه به ساختن جهانی می‌اندیشند که «نیست» و هر لحظه این تلاش چون دشنه‌ای است که بر جان می‌نشیند. هر چقدر این کوشش بیشتر زخم‌ها عمیق‌تر و کاری‌تر. هنرمند در زمان اندک، عمرِ بیشتری می‌کند هنرمند زودتر پیر می‌شود و زودتر می‌میرد «هنرمند نمی‌میرد! هنرمند تبدیل می‌شود» به باور من هر اثر هنری که تولید می‌شود بخشی از هنرمند است که کنده می‌شود، می‌میرد تا در عینیت به بقای خود ادامه دهد.

شبنم لطف الهی را باید جزو آن دسته از هنرمندان نقاشی یافت که دوست داشت جهانی بسازد متفاوت با جهانی که همه درکش می‌کردند. جهان سورئال، جهان خیالی نقاشی‌های او، جهان است که متغییرهایش به دست خود او شکل می‌گرفت. پیش‌تر جهان رنگی شبنم لطف‌الهی سرخ بود با مناظری بدیع با چشم‌اندازهای تخت بی‌بعد و عمدتا تک رنگ، بدون نور سایه جهان برساخته او جهان رویش بود گویی او به زندگی وابسته بود و آن را ستایش می‌گرد برای همین در نقاشی‌های خود از یکی از کهن الگوهای بشری (درخت) کمک می‌گرفت تا آنچه در ذهنش بود را به تصویر بکشد. زندگی در کارهای او جاری بود.

اما به ناگاه ذهن جستجوگر شبنم به سمتی رفت که آن جهان خود ساخته را به ساده‌ترین شکل و با کمترین اجزا متصور شود جهان تک درخت‌ها و درختانی که در دور دست بازیگوشانه تو را به سمت خود می‌کشاند و تو در جادوی آنها طلسم می‌شوی و بی‌اختیار به سمتشان می‌روی. چه چیزی پشت آن درختان هست؟ اصلا این مناظر چرا چنین در هم تنیده و مهو هستند؟ شبنم شما را به درون خیال و وهم خود می‌کشد و آنجا ساحره‌وار در جادویی ابدی ازلی تنها رهایتان می‌کند تا در خواب‌هایش با آن رنگ‌های جادویی گم بشوید و کمی از این هیاهو از این شتاب افسار گسته رهایی یابید و در سکوت محض آرام بگیرید.

شبنم لطف الهی نقاش «سکوت» است به باور من اگر او با کلمات آشنا بود حتما شاعر می‌شد «البته که او شاعر است» و نقاشی‌هایش مغازله‌های است از جنس رنگ، برای درک این غزل‌واره‌ها باید خود را در مقابل آن آبی‌های لاجوردی قرارداد و بی‌واسته گوش به ترنم نت‌های سکوت سپرد نقاشی‌های شبنم نت‌های ناخوانایی هستند که از پس هیاهوی روزمرگی شما را به زندگی دعوت می‌کند و به تجربه‌ای عرفانی از هستی راه می‌برد.

این همه اما با جان کندنی همراه است که هیچ کس ندید و اساسا مخاطب او فراموش می‌کند که خالق این آثار کیست؟ و چرا چنین فجیع به مرگ خویش قد علم کرده است؟

به باور من شبنم لطف الهی اگر مجال بیشتری می‌یافت حتما ناگفته‌های بسیاری داشت که در سکوت با شما نجوا می‌کرد و پرده از رازهایی برمی‌داشت که پیش از این کمتر نقاشی به تصویر کشیده است.

این همه سخن گفتن از جریان هنری و نقاشی که ناتمام ماند و مزه کس خواب و بیداری را در کام مان تلخ کرد نه حق ماست و نه شایسته است که بپنداریم هنرمندی از جهان رفته است او جهانش را ساخت و با ما به اشتراک گذاشت از این رو من باور دارم که شبنم لطف الهی نقاش نمرده است تبدیل شده است.




دیدگاهتان را بنویسید