ونسان ونگوگ از اینکه فقط نقاشی می کرد بیاندازه شاد و خوشبخت بود. حتی یک عدد از تابلوهایش به فروش نمیرفت! هیچکس از او قدردانی نمیکرد! تا سرحد مرگ هم گرسنه بود! زیرا پولی که برادرش به اومیداد فقط برای خرید اندکی غذای بخور و نمیر کفاف می داد. اوچهار روز در هفته روزه می گرفت و سه روز غذا می خورد. اگر آن چهار روز را روزه نمی گرفت آنوقت با چه پولی بوم نقاشی و رنگ و قلم مو تهیه می کرد؟! ولی او بیاندازه خوشبخت و آکنده از نیرو بود. هنگامی که مُرد فقط ۳۳ سال داشت. روزی که به دیرینهترین آرزویش که نقاشی طلوع آفتاب بود جامه عمل پوشاند نامهای به این مضمون نوشت:
“کارمن انجام شد. من راضی وخرسند هستم و این دنیا را با رضایت خاطر کامل ترک میکنم.” او بطور تمام و کمال زندگی کرد. او شمع زندگیاش را از هردو طرف با شدت و حدت تمام سوزاند!
او فقط ۳۳ سال زنده بود! تو شاید صدسال زنده باشی ولی زندگیات همانند یک استخوان پوک باشد، تنها یک حجم! آنهم حجمی مُرده و هراسان از مرگ! می گویی که من گفتهام که “ما باید خودمان را آنطور که هستیم بپذیریم.” ولی من نمی توانم زندگی را درحالی که می دانم از لذت درونی محروم هستم، بپذیرم.
می گویی نیرویی احساس نمیکنم! چطور توقع داری نیرو احساس کنی؟! نیرو هنگامی جریان پیدا می کند که تو آن کاری را انجام دهی که دلت میخواهد، حالا هرچه که می خواهد باشد.
می گویی که کِسل و دلمرده شدهای. این کشف بزرگی است! بله جدی می گویم. آدمهای اندکی وجود دارند که به این نکته پی برده باشند که کسل هستند. دانستن این امر که آدم کسل شده شروع بزرگی محسوب می شود. برخی هستند که هرکسی متوجه کسلی در آنها می شود غیر از خودشان!
انسان تنها موجودی است که احساس کسلی میکند. این امتیازی انحصاری و بخشی از شان و منزلت وجود انسانی است. آیا تا بحال بوفالو یا الاغی را کسل دیدهاید؟! آنها کسل نمی شوند.
کسل شدن یعنی اینکه راه و روش زندگیت غلط است. به همین دلیل است که میگویم کسل شدن اتفاقی درخور توجه است. یعنی فهمیدن این نکته که “من باید کاری کنم ویک دگرگونی لازم است.” بنابراین فکر نکن که کسل بودن چیز بدی است؛ بلکه نشانهای میمون برای شروعی نو می باشد.
آدمهایی که ظاهر و باطنشان یکی است هیچوقت کسل نمی شوند. درمقابل آدمهای متظاهر محکوم به کسلی هستند. برای اینکه زندگی خود را به دو بخش تقسیم کردهاند. خود واقعیشان را سرکوب می کنند و تظاهر به زندگیای می کنند که دروغین است. منشا کسلی همین زندگی دروغین است؛ اگر آدم کاری را انجام دهد که از ته دل می خواهد، هیچگاه کسل نمی شود.
“بریدهای از عشق رقصِ زندگی”، اوشو