علی اصغر شعردوست و استاد شهریار

شهريار شعر معاصر ايران

علی اصغر شعردوست

خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاي/ دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهي

اين تصويري نيست كه خواجه رندان تنها از حيات خويش در زمانه پرهياهوی آن روزگار از زندگي عرضه مي‌كند. هر آن‌كس كه گذري بر كوي وبرزن او دارد، همين‌گونه دست‌افشان و پاي‌كوبان از قيد زمان و مكان مي‌گذرد و خويش را به ابديت پيوند مي‌زند. عالمي كه مرگ را بر آن گذري نيست و فراتراز حصار هستي اين جهاني مي‌زيد، عبور به عالم جاودانگي.

به مرگ چاره نجستم كه در جهان مانم

به عشق زنده شدم، تا كه جاودان مانم

چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان

به عشق زنده شوم، جاودان به جان مانم

به مرگ زنده شدن هم حكايتي‌ست عجيب

اگر غلط نكنم، خود به جاودان مانم

در آشيانه طوبي نماندم از سر ناز

نه خاكي‌ام كه به زندان خاكدان مانم

ز جويبار محبت چشيدم آب حيات

كه چون هميشه بهار ايمن از خزان مانم

ششصد سال از روزگار آن بزرگ آموزگار عالم رندي گذشته است، اما هر دلداده‌اي كه از ميخانه معرفت او قطره‌اي چشيده باشد، بر همان شيوه است كه بود.

پير دريادل ما، سلطان غزل پارسي از توتياي مكتب حافظ سرمه به ديده كشيده و جان آسماني خويش را به جاني پيوند زده كه نام ماندگار او بر صفحه هستي جاوداني ماندگار است. تا زماني كه آدمي كلمه را حرمت مي‌نهد و به شعر عشق مي‌ورزد، نام استاد محمدحسين شهريار به برگ برگ ادب ايران‌زمين جاودانه خواهد ماند.

مردي كه در كشاكش روزگار پرآشوب خود چنان شاهد صادق ايستاد و يكي از پرتلاطم‌ترين ادوار حيات ايران‌زمين را نظاره كرد. و در حوادث آذربايجان روزگار مشروطه‌خواهي مردم اين آب و خاك با ستايشگران بزرگ آزادي دوستي داشت.

بهترين سال‌هاي زندگي را در جمع آنان گذراند، اصحاب سياست و ارباب قدرت را ديد و حيران از اين همه فراز و فرود بي‌اعتباري دنيا و ارباب دنيارا ديد و به يك چيز دل بست: عشق و ديگر هيچ.

گر من از عشق غزالي غزلي ساخته‌ام

شيوه تازه‌اي از مبتذلي ساخته‌ام

گر چو چشمم به سپيدي زده‌ام نقش سياه

چون نگاهش غزل بي‌بدلي ساخته‌ام

در نمي‌يابي اگر زود، نه من در هر بيت

طرف مضموني و ضرب‌المثلي ساخته‌ام

مي چرانم به غزل چشم غزالان وطن

مرتع سبز به دامان تلي ساخته‌ام

من در اين كلبه تاريك به اشراق ادب

آفتابم كه به برج حملي ساخته‌ام

اين معمار زبان فارسي و آفتاب عالم تاب عالم اشراق كه ادب امروزي ايران مديون و مرهون كوشش‌هاي عاشقانه و دلباختگي‌هاي پاكباز اوست، آخرين سلطان ملك مي‌فروشان ادب ايران‌زمين در سرزمين آذربايجان بود. شگفتي كار او در اين بود كه با وجودي كه پارسي زبان مادري‌اش نبود، آنچنان با اين زبان آسماني خود خوگر شد كه به درستي در زمره معماران آن درآمد. زباني كه دل‌هاي همه آحاد اجتماعي را تسخير كرد، از مرثيه خوانان و مناقب‌گويان تا عاشقان دلسوخته و پيران پندآموز و … از روستايي ساده دل آذربايجان تا استاد ادب خراسان هر يك به فراخور توش و توان درك و درد خويش از اين درياي جوشان عشق و دلدادگي بهره‌اي گرفته‌اند و همه به استادي و همدلي او معترفند. شايد ازاين حيث او قابل مقايسه با اقبال باشد، مردي كه جان فرهنگ ايراني را درقالب كلمه ريخت و معماري ذهن و فكر جامعه مسلمانان شبه‌قاره را به عهده گرفت و حاصل مجاهدت او پديد آمدن عرصه تازه براي مسلمانان. قلندر يك لاقباي آذربايجان نيز در دو دوره از حيات خويش شعر را بسان كاخ پرشكوه و پرعظمت بنا كرد، تا ايران را در كليت خويش نمايندگي كند: يك بار در ماجراي سرودن منظومه «حيدر بابايه سلام» به زبان تركي آذري. در دوراني كه استبداد رضاخاني تنوع و تكثر فرهنگ ايران را به هيچ مي‌گرفت و به شيوه همه ديكتاتورها مي‌كوشيد، اين گلستان رنگارنگ و پر رنگ و بوي تنوع فرهنگ ايران را ناديده بگيرد و همه اين رنگين‌كمان را در يك رنگ خلاصه كند. او با سرودن منظومه «حيدربابايه سلام» كلامي خلق كرد كه زيبايي آن به اندازه‌اي بود كه در اندك مدت توانست مرزهاي ايران را درنوردد و همه تركي‌زبان‌هاي جهان با منظومه‌اي رويارو شدند كه در طول تاريخ كسي نتوانسته بود اين‌چنين ملك دل‌هاي آنها را مسخر كند. در هر كوي و برزن كلام او چون آبشاري جاري شد و ورد زبان همگان. توفيقي از اين دست در طول تاريخ ادب اين سرزمين به ندرت براي كسي حاصل شده است كه در زمان حيات بتواند حكمران بلامنازع ملك دل‌ها شود. آنچه او در اين مقطع خلق كرد، تنها يك شاهكار ادبي نبود، منظومه‌اي بود كه گويشوران اين زبان در آن سادگي‌هاي زندگي و عشق و محبت را مي‌ديدند و هنوز هم اوست كه در اين عرصه شهسواري مي‌كند و كسي را در اين اقليم با او تاب هم عناني نيست. الهام آسماني اين منظومه را به زبان او جاري كرد و بركت جاوداني به او بخشيد كه موجب فخر همه ايرانيان است، زيرا همه گويشوران آذري در هر كجاي جهان در سايه اين همه زيبايي و عشق كه در اين زمينه متجلي شده، زندگي را رنگي از معنويت و عشق مي‌بخشند.

دو ديگر اينكه شهريار در سال‌هايي كه ايران پس از انقلاب اسلامي درمعرض هجوم ددمنشان بود، با شعر خويش به ميدان آمد، كلام او در اين سال‌ها از گونه ديگر است. دفاع از حقانيت انقلاب اسلامي در مقابل بدخواهان و تماميت ارضي ايران دوباره پير عرصه شعر را به ميدان كشاند. نشاط جواني در پيكر او زندگي را هديه آورد. شاعر به ميدان آمده بود، اين‌بار كلمه در ذهن و ضمير شاعر جولان و سيلان ديگري داشت. عشق به انقلاب اسلامي، به ايران او را چنان آكنده از نيرو و نشاط كرده بود كه كلماتي كه روزگاري چون آبشار سيلان باران عشق را به همراه داشتند، تبديل به توفاني شدند كه تواني مضاعف به رزمندگان مي‌داد وشرف انقلاب را صيانت مي‌كرد. كلمه بدل به گلوله شده بود، چكامه‌هاي استاد در اين سال‌ها نمونه درخشان و ارجمند از شعر حماسي معاصر پارسي است.

سلام، ‌اي جنگجويان دلاور

نهنگان به خاك و خون شناور

سلام، ‌اي صخره‌هاي صف كشيده

به پيش تانك‌هاي كوه‌پيكر

صف جنگ و جهاد صدر اسلام

صف عمار و ياسر، مالك اشتر

به قرآن وصف او بنيان مرصوص

صف مولا علي سردار صفدر

صفي، كانجا به فرمان نيست گوشي

مگر گوشي كه با فرمان رهبر

صفي، كانجا ميان آتش و دود

درآويزد دل از دادار داور

شعر و ادب پارسي از باستان تا آستان، پيشينه بسيار گرانقدر و گران‌سنگي داشته و متون نظم و نثر ايران و ماوراءالنهر و خراسان بزرگ گواه اين مدعاست. از «گاهان» زرتشت تا سروده‌هاي ماني و بعدها نخستين شعراي فارسي از جمله ابوحفص سغدي، ابوالعباس مروزي، ابوسليك گرگاني و محمد ابن وسيف و غيره، سپس پدر شعر فارسي، آدم‌الشعرا رودكي و ابوشكور بلخي و كسايي مروزي و شهيد بلخي و غيره، اشعار و آثار نغز و پرمغزي سرودند كه راهگشا و راهنمايي براي شعراي ادوار و اعصار بعدي، از جمله فردوسي، سنايي، عطار، نظامي، خيام، سعدي، مولوي، حافظ، كمال خجندي، بيدل و ديگران شدند. طبيعي است، كه در سير و روند تكاملي و ذوقي و سبكي اين شعراي شعر فارسي، با شيوه‌هاي بياني و مضامين عالي متفاوتي روبه‌رو هستيم. اين شعرا در زمينه‌هاي ادب رزمي، بزمي، عرفاني و مذهبي و ملي و ميهني و حماسي و پهلواني و قالب‌هاي مختلف شعري اعم از قصيده، غزل، قطعه، رباعي و مثنوي، قله‌هايي را فتح كردند، چنانكه خيام قله رباعي، مولانا قله عرفاني و مثنوي عرفاني، سعدي قله غزل عاشقانه و قله مثنوي تعليمي و بالاخره، حافظ قله غزل جامع عرفاني و اجتماعي و عاشقانه را فتح كرد. در قصيده نيز منوچهري و فرخي و ناصر خسرو و خاقاني هر يك به نوبه خود قله‌هايي را فتح كردند. فردوسي به قله مثنوي حماسي دست يافت.

در اين روند تكاملي، سبك و سياق و ساختار زباني از سبك تركستاني يا خراساني، عراقي، هندي، مكتب وقوع، دوره بازگشت تا شعر مشروطه و بعدها شعر نيمايي و آزاد و سپيد هر يك جايگاه و پايگاه خاصي دارند و به ويژه بعد از اسلام شعر و ادب فارسي بطور چشمگيري رو به رشد و نمو گذاشت و شعراي مسلمان در زمينه‌هاي گوناگون شاهكارهايي آفريدند، كه ادبيات جهان را تحت تاثير قرار داد تا جايي كه امروزه رودكي، فردوسي، خيام، سعدي، حافظ و مولانا و ديگران معرف و پرچمدار شعر و ادب فارسي در جهان هستند و از اين روست كه دانشمندان و مستشرقين و محققان غربي و شرقي تحقيقات جامع و ارزنده‌اي در زمينه شعر و ادب فارسي كرده‌اند كه ازجمله نيكلسون، نولدكه، آرنولد، ادوارد براون، برتلس، كريستين‌سن، عثمان‌پاشا، فيتزجرالد، ولف، هانري ماسه، هرمان هسه و ده‌ها محقق و مستشرق ديگر، كه اين همه ريشه در عظمت و شكوه و شوكت فرهنگ و تمدن و شعر و ادب ايراني و اسلامي دارد. جاي افتخار و مباهات براي فارسي‌زبانان جهان است كه شعر سعدي: «بني‌آدم اعضاي…» در سردر و بالاي سازمان ملل متحد نوشته شده است. در نهايت بايد گفت در دنيا ما با كمتر ادبياتي روبه‌رو هستيم كه طول و عرض و عمق آن، چه از نظر كمي و چه از نظر كيفي بتواند همپاي ادبيات منثور و منظوم ايران‌زمين و خراسان بزرگ باشد و اينقدر ريشه در عرفان و حماسه و حكمت و پند و اندرز و معنا و مفهوم ملي و ميهني و مذهبي و فلسفي جاودانه و ماندگاري داشته باشد و مروج انسان‌دوستي و مهر و محبت و عدل و عدالت و سخاوت و كرامت و توجه به روح و روان الهي و روحاني انسان داشته باشد، به ويژه نمونه ادبيات عرفاني و حماسي ايران در دنيا كم‌نظير است. شعر و ادب فارسي همچون يك موجود زنده مدام در حال رشد و تكامل و پوست‌اندازي و نوگرايي بوده و هست.




دیدگاهتان را بنویسید