یادداشتی بر نمایشنامه‌ی «بن‌بست» از محمد رمضانی

استاد تقی‏لر دیگران، دکتر تقی‏لر دیگران، فرزاد عزیز من! سلام!

ممنون که بن‏ بست را ترجمه کردی! وقتش بود الان. نیاز داشت جامعه ‏ی ما. کمی هم حتی به وقتش مانده بود، و مانده است هنوز! و چه نیکوست حرفت را زمانی بزنی که هنوز کمی به وقت نیازش مانده باشد، تا در گوش‏ها شنیده شود، بر لب‏ها تکرار شود، در ذهن‏ها بنشیند و بر شعورها تأثیر بگذارد. بن‏بست را در چنین زمانی ترجمه کردی و وقت دارد هنوز که شنیده شود و تکرار شود و تأثیر بگذارد.

سالها قبل با دوستی حرف می‏زدم فرزادجان! چیزی گفت که وجودم لرزید! هنوز هم می‏لرزد وقتی به یادش می ‏آوردم. نقل کرد برای من صحبتش با دوستی دیگر را، که اسم آن دوست دیگر را نگفت و من هم نپرسیدم و صد آفرین که او نگفت و هزار شکر که من نپرسیدم.
می‏گفت آن دوست دیگر گفته است؛ روزی اگر فرصت به دست آورم، انتقام خانواده‏ام را از خانواده‏ی فلانی خواهم گرفت که در زمان و جریان حزب دمکرات آذربایجان طرفدار سلطنت بود و موجب مرگ پدربزرگم را فراهم آورده است.
دوستم می‏گفت به آن دوست دیگر گفتم مبادا این فکر را عملی کنی! مبادا بروی سر وقت حساب‏های کهنه و تسویه نشده! مبادا..!
راستی من همیشه بر خودم می‏لرزم فرزادجان! که چه قدر حساب‏های تسویه نشده داریم، و بر خودم می‏لرزم از این حافظه‏ی تاریخی لعنتی که فقط به وقت کینه و انتقام یاری ‏مان می‏کند و در این لحظات ناگوار است فقط، که کم ‏حافظه نمی‏شویم و خوب به یاد می‏آوریم متأسفانه هر حساب تسویه نشده ‏ای را که داشته‏ایم.
فرزادجان! ممنون که بن‏بست را ترجمه کردی، وقتش بود. وقتش بود برای ملتی که سیلی خورده است و سیلی را از همسایه، همشهری، هموطن و حتی برادر خورده است. وقتش بود برای ملتی که سیلی را به قدری معاصر خورده است که هنوز داغ سرخ آن را بر گونه و حس حقارت آن را در خاطر دارد. بن ‏بست از سیلی‏ها حرف می‏زند، از سیلی خوردن‏ها و سیلی زدن‏ها و نزدن‏ها به وقتی که می‏توان زد صحبت می‏کند. بن‏بست دستی را افشاء می‏کند که سیلی می‏زند. دستی را افشاء می‏کند که سیلی می‏زند، به خشم یا به کینه! به خشم آن لحظه و به کینه‏ی لحظات قبل، که این لحظات قبل ده ‏ها سال نیز شاید باشد.
ما همه سیلی خورده‏اییم فرزادجان! ملتی سیلی خورده هستیم. در خیابان سیلی خورده‏ایم، در مدرسه سیلی خورده‏ایم، در خوابگاه دانشجویی، در دانشگاه، در خانه، در زندان، در بیمارستان، در نوانخانه… ما حتی در مسجد نیز سیلی خورده‏ایم و به سبب نوع حکومت‏مان در این مکان مقدس شاید بیشتر از هر جای دیگر سیلی خورده باشیم.

بن‏ بست می‏گوید سیلی اگر خورده‏ای، آن را به یاد آر! و بعد، همین بن‏ بست می‏گوید سیلی‏ی خورده را اما جبران نکن! آن سیلی را که خورده‏ای جبران اگر کنی، روزی دیگر سیلی‏ی دیگری خواهی خورد به جبران سیلی‏یی که به جبران زده بودی. آن گاه باز باید مترصد فرصت باشی تا سیلی‏ی دیگری به دژخیم، یا فرزند معصومش شاید، بزنی به جبران! و پس از آن عمری در اضطراب باید بمانی، از ترس سیلی‏یی که به مکافات سیلی‏ی زده باید بخوری. بن‏ بست می‏گوید سلسله و دایره‏ی سیلی ‏های خورده و زده جایی باید تمام شود، جایی که تو، دست خود را در هوا نگه داری، به خشم، به نفرت، و یا به محبت شاید، در چهره ‏ی کسی که لازم بود سیلی‏اش بزنی نگاه کنی و دستت را آرام پایین بیاوری!

بن‏ بست می‏گوید دستت را یک بار اگر آرام پایین بیاوری، آن سیلی که خورده‏ای و حالا انتقامش را نخواستی بگیری، شاید آخرین سیلی‏یی باشد که در عمرت تجربه می‏کنی!
بن‏ بست می‏گوید…
فرزادجان! سلام!
ممنون که بن ‏بست را ترجمه کردی! وقتش بود الان.

محمد رمضانی




دیدگاهتان را بنویسید