تبریز آرت | ویکی آرت / ترجمه: زینب شهبازی
خلاصه ای از بیوگرافی آنیتا دیامانت | Anita Diamant
آنیتا دیامنت در ۲۷ ژوئن سال ۱۹۵۱ در بروکلین شهر نیویورک متولد شد. وی مؤلف کتابهای داستانی و غیرداستانی است. پنج رمان منتشر کرده است که آخرین آن رمان دختر بوستون (Boston Girl) است که از پرفروش ترین رمانهای نیویورک تایمز است. شهرت وی بیشتر بخاطر رمان چادر قرمز (the Red Tent) است که در سال ۱۹۹۷منتشر کرده است و کتاب برگزیده book club است. او همچنین شش کتاب راهنما برای سنت معاصر یهودی نوشته است از جمله:جشن عروسی یهودی، زنده نگه داشتن زندگی یهودی، کتاب کودک جدید یهودی و مجموعه ای از مقالات شخصی با عنوان برپایی چادرم (pitching my tent).
اکثر خوانندگان این سؤال را از من می پرسند که آیا تصورش را هم می کردی که روزی به این موفقیت دست یابی؟
من تصور نمی کردم که رمان «چادر قرمز» به کتابی پرفروش تبدیل شود. گمان نمی کردم که این رمان در بیست کشور دنیا چاپ و نشر پیدا کند و به یک کتاب بین المللی و به یکی از کتابهای موفق تبدیل شود.
هیچ کس از سرنوشت کار خویش مطلع نیست. در واقع، رمان چادر قرمز (The Red Tent) جزء داستانهای افسانه ای است.
حقیقت این است که رمان نویسان تازه کار طالب کسب موفقیت زود هنگام هستند. من هنگام نوشتن قصه«دینای مقدس» فکر نمی کردم که این کتاب حتی یک مخاطب داشته باشد با اینکه دوران کودکی، ماجراجوئی ها و عشق ها و شکست های او را با ذهنیت خودم خلق کرده بودم. زیرا برای چاپ این کتاب نه ناشر داشتم و نه واسطه ای و تضمینی هم نبود که به غیر از گروه نویسندگی ام و خانواده ام، کسان دیگری مایل به خواندن این کتاب باشند.
در واقع، هدف از نوشتن رمان «چادر قرمز» این بود که به نوعی به چالش شغلی نیاز داشتم. زیرا که فعالیت بیست و پنج ساله من در حیطه موضوعات غیرداستانی به عنوان یک روزنامه نگار و نویسنده غیر حزبی مرا تشویق کرد تا حرفه ام را تغییر دهم. ولی در مواجهه با چشم انداز سیاست های اداری از نظرات خود دست بردار نبودم.
از اینرو مسیر کارم را به داستان نویسی تغییر دادم و همانند بسیاری از نویسندگان پیشین گام بردارم، برای تعیین این هدف، به کتاب مقدس انجیل رجوع کرده و داستانیاز آن انتخاب کردم. برای اینکه بخواهم سنت های ادبی مقدس را در داستانم دنبال کنم، داستانی نه چندان مشهور را در طرفداری از «زنان» از دیدگاه یک شخصیت زن انتخاب و بازگو کردم. برای این امر، حکایت داستان دینا (Dinah) ، دختر یعقوب و لیا را انتخاب کردم که چند سطر کوتاهی از آن در کتاب «تورات» آمده است؛ از آنجائیکه در هیچ یک از کتب مقدس، عقاید ابراز نشده است، بر آن شدم تا کتابی را از دیدگاه دینا و با ابراز عقاید وی بنویسم.
بعد از سه سال تلاش بی وقفه بر روی این کتاب، سرانجام توانستم نام یکی از واسطه های چاپ ونشر را از روی یک کتاب خطی پیدا کرده و با کمک وی نشر پیدا کنم. جلد کتاب مزبور طراحی شد، تاریخ چاپ آن مقرر شد و بعد…
هیچ خبری نشد. چون برای این کتاب نه تبلیغی صورت گرفت و نه در مسابقه کتابخوانی شرکت داده شد، بلکه فقط در روزنامه کوچکی چند نقد و بررسی کوتاه در مورد آن انجام شد.شاید مأیوس کننده به نظر برسد ولی برای اولین رمان کاری، این کار تعجب آور نیست.
خوشبختانه نسخه هایی از این کتاب با جلد ضخیم و نامرغوب به فروش رسید و هنگامی که یواش یواش مرا به سخنرانی در بین جمع گروه خوانندگان کتاب که تعدادشان بیش از تصور من بودند، دعوت کردند، آنگاه زمینه نیز برای چاپ و نشر آن با جلد کاغذی مرغوب فراهم شد. موقعی که به دیدار این گروهها در اطراف محل زندگیم یعنی بوستون نائل شدم، به گروهی از خوانندگان برخورد کردم که در زمینه معینی به مدت ده، پانزده و حتی سی سال نشست برگزار می کردند. این گروه از خوانندگان که تقریبا” همگی متشکل از زنان بودند، عناوین زیادی را مورد بحث و بررسی قرار می دادند که بیشتر آنها را با هم به اشتراک می گذاشتند.
آنها شاهد تغییرات عمیق حاصل از تولد فرزندان بر مرگ و میر والدین و بر چرخه کامل تولد نوادگان بوده و همدیگر را مورد حمایت هم قرار می دادند. میانگین تعداد اعضای این گروه از خوانندگان از هشت تا ده نفر تجاوز نمی کرد و هر ماه به طور مرتب همدیگر را ملاقات می کردند و در طی تعطیلات تابستان نیز به استراحت می پرداختند. گرچه تعدادی از گروه خوانندگان حداقل سالی یکبار کتابهای غیرداستانی را برای خواندن بر می گزیدند و سایر گروه خوانندگان نیز گاه و بیگاه به خواندن داستانهای کلاسیک، شعر و نمایشنامه روی می آوردند ، اما به نظر می رسد که در میان اینها، داستان معاصر ساختار عامه پسندتری دارد.
بهتر است که گروه خوانندگان با تشکیل شبکه ای وسیع و کاملا” غیررسمی، قدرت خریدشان را برای کتابی مثل «،چادر قرمز» بال برده و آن را از گمنامی نسبی در آورند و برای مدتی طویل آن را در لیست کتابهای پرفروش حفظ کنند.
ناشران امیدوارند که با کنترل پتانسیل عظیم خرید گروه خوانندگان، سعی کنند که کتابها را با ارائه راهنمای مطالعه، تخفیف و سایر عوامل تشویقی به این گروهها بفروشند. لکن گروه خوانندگان کاملا” مستقل اند و به سهولت اسیر تبلیغات یا بازار یابی حرفه ای ناشران نمی شوند.
صرفنظر از نقد و بررسی کتابی یا موفقیت های پیشین مؤلف همان کتاب، چنانچه رمانی توانایی به جریان انداختن یک بحث خوب و مناسب را در بین خوانندگان نداشته باشد، در اینصورت این رمان در انتقال پیام از گروهی به گروه دیگر موفق عمل نخواهد کرد.
آنچه از خوانندگان آمریکایی راجع به رمان «چادر قرمز» به گوشم رسیده این است که این کتاب بخاطر اثرگذاری عمیقی که در بحث هایی از قبیل رابطه دوستی و اجتماع زنان، رابطه مادر-دختری، مقایسه نقش زنان در جوامع قدیمی و امروزی، به دنیا آوردن بچه، مذهب، روابط جنسی، روابط خواهر-برادری، کتاب مقدس انجیل و نحوه درک ما از آن بوجود آورده ، قابل تقدیر و ستایش است.
در تاریخ شانزدهم مارس سال ۲۰۰۲ در گردهمایی فوق العاده «روز خوانندگان کتاب» که در Reading با حمایت مجله New Books برگزار شد، شرکت کردم و در آنجا برای نخستین بار پی بردم که گروه خوانندگان منحصرا” آمریکایی نیستند. صبح همان روز طی جریان بحث کوچکی راجع به این امر خشنود شدم و متوجه شدم که رمان «چادر قرمز» بحث های مشابه در بین خوانندگان آمریکایی را در میان خوانندگان بریتانیایی نیز به راه انداخته است. از آن زمان به بعد همان جریان بحث ها را از طریق ایمیل و از جانب خوانندگان استرالیایی، هلندی، اسرائیلی و سبیریایی دریافت می کنم.
به نظر می آید که مردم به راهی که برگزیده ام، علاقمند شده اند یعنی احترام گذاشتن و تقدیس زندگی زنان و پذیرش توانایی و قدرت کارگزاری زنان حداقل در مورد موقعیت اجتماعی زنان.
اکثر خوانندگان کتاب از من خواسته اند تا برای رمان «چادر قرمز» دنباله ای بنویسم. دوست ندارم آنها را ناامید کنم ولی فکر نمی کنم که دیگر تمایلی به نوشتن رمان مقدس دیگری باشم. در واقع، در دومین رمان خویش خواسته ام داستانهای حماسی مقدسی را دنبال کنم که در سر تا سر فرهنگ باستانی و دو نسل پراکنده شده است.
داستان بندرگاه خوب (Good Harbor) داستانی جمع و جورتر و معاصری است که حکایت از دو زنی دارد که یکجا زندگی می کنند و درعرض چندین ماه کوتاه اتفاقاتی برایشان رخ می دهد. فضای این داستان از لحاظ زبان، بافت و چشم انداز با داستان قبلی یعنی «چادر قرمز» متفاوت است.
با این حال هر دو رمان یک وجه مشترک دارند و آن روش اخلاقی و شاید هدف مشترک است. نویسنده در هر دو رمان «چادر قرمز» و «بندرگاه خوب» بر روی لذت های آشکار و موجود در زندگی روزمره زنان متمرکز شده است و بر تأثیر مثبت و قدرت رستگاری دوستی زنان تأکید ویژه ای دارد.
در مقابل، فرهنگ عامه می خواهد از طریق خوشی های شهوانی به ایجاد اختلاف بین زنان دامن بزند.
اصطلاح «جنگ گربه» آپوپتوزی معکوس از آن تمایل است در حالیکه منکر این واقعیت نیستم که زنان گاهی به همدیگر خیانت می کنند و گاهی اوقات در مسائل مربوط به عشق و تجارت با نادانی های غیرمنصفانه با همدیگر به رقابت می پردازند که قر زدن تنها بخشی از این کل است.
به تصورم، روابط دوستی زنان با همدیگر یکی از بزرگترین اسرار دنیای اجتماعی است. هنگامی که چشمتان دو یا سه یا چهار زن می افتد، از دور چنین به نظر می رسد که آنها فقط با هم دارند ناهار می خورند یا قهوه می نوشتد یا با هم قدم میزنند یا حتی خرید می کنند. در حقیقت تنامی این کارها اصول شناسی دوستی محسوب می شوند، روشی که زنان را به هم پیوند می دهد و به وسیله آن مراقب یکدیگر هستند. این کارشان از طریق گفتگوی تلفنی و ایمیل نیز دامه می یابد. این یک کار بسیار پرهمیتی است و در واقع پایه و اساس احساس خشنودی و خوشحالی در رابطه دوستی است. زنان در دوستی- هایشان با دیدن هم یکدیگر را تشویق می کنند، نسبت به هم ابراز دلسوزی می کنند. ما زنان تکیه گاه و پشتیبان همدیگر هستیم. به همدیگر دروغ نمی گوییم و همدیگر را تحمل می کنیم و بدین سان حتی فشارهای ناشی از زندگی خانوادگی را به بهترین وجه کاهش می دهیم.
به هنگام اظهار چنین موضوعاتی در بین جمع گروه خوانندگان، افراد گردهم شده در آنجا (با آرایش متفاوت موها از موهای مجعد و سفید گرفته تا موهای بافت شده مشکی و موهای دم اسبی بلوند) به علامت تصدیق سخنان من، سرشان را تکان می دهند.
تا کنون گزارشهای رسیده از گروه خوانندگان حاکی از آن است که رمان «بندرگاه خوب» بحث هایی را در مورد موضوعات سرطان پستان، اسرار خانوادگی، رقابت های عشقی که منجر به ازدواج های طولانی مدت شده و قدرت طبیعت در تسکین دادن روح و روان در بین خوانندگان به جریان انداخته است. اما بحث اساسی این رمان به قدرت رستگاری در روابط دوستی زنان بر می گردد و اینکه چگونه زندگی برایمان بدون وجود دوستان صمیمی امکان پذیر نیست.
رمان سوم من با عنوان شهر سگ «Dog Town» است که با جدیت بر روی آن کار می کنم و این رمان نیز از لحاظ صحنه پردازی، لحن، چشم انداز و شخصیت ها با رمانهای قبلی من متفاوت است. طرح این رمان را در اوائل قرن نوزدهم آماده کردم که مجموعه ای از طرحهای شخصیت متقابل و داستان جامعه رو به زوال منطقه روستایی ماساچوست است.
در این رمان نیز همانند دو رمان پیشین ام سعی کرده ام تا تعداد زیادی از زنان قدرتمند را به تصویر بکشم و استقلال و آزادی شان را توصیف نمایم. اما علاوه بر نقش پر رنگ زنان، دو پسر جوان نیز وارد صحنه می شوند. دلیلی برای روی آوردن من از نوشتن رمانهای مقدس و باستانی به رمان های معاصر ندارم و این کار را هم شاهکار نمی دانم.
برای اینکه داستان نویسی برای من کار مرموزی است.
رمان «چادر قرمز» در مورد شخصیت های مقدسی همچون راشل و لیا است که قبل از آن در کتاب «دینا» به ذکر این شخصیت ها پرداخته بودم. هنگامی که به نوشتن رمان «بندر گاه خوب» مبادرت ورزیدم در این فکر بودم که یکی از نقش های اصلی این رمان با دست خود به زندگیش پایان بخشد، ولی بتدریج که با شخصیت کاتلین آشنا شدم، به هر ترتیبی بود روا ندیدم که وی چنین کاری با خودش بکند.
درست است که از این پرسش خوانندگان که «آیا عقاید دینا را وارد کتاب «چادر قرمز» کردی؟» ناراحت می شوم. با خودم میگویم: (خب لعنتی !نویسندگی یک شغل است ) ولی دریافتم که داستان نویسی فرآیندی آشکار و اکتشافی است که به اندازه لذتش، تلاش مشقت بار به همراه دارد. در حقیقت من نوشتن رمان چادر قرمز(the Red tent) را از اینرو انتخاب نکردم که بتوانم به دنبال آن داستان معاصر بنویسم. در واقع کار نوشتن رمان بندرگاه خوب را بعد از چادر قرمز ضروری دیدم. کار نویسندگی را می توانم مطابق تمرینات ورزش یوگا به بهترین نحو تفسیر کنم:در ورزش یوگا دو حالت وجود دارد که عبارتند از : حالت خود سر(مثل ایستادن بر روی یک پا(درخت)) که نیازمند تمرکز و هوشیاری است؛ و حالت غیر فعال ( خوابیدن بر روی پشت(جسد)) که به آرامش هوشیارانه نیازمند است. وکار نویسندگی نیز تلفیق این دوحالت است.
حالت خودسر در نویسندگی عبارتست از تحقیق، مطالعه، مصاحبه و مقدار بازخوانی و حالت غیرفعال عبارت از کشف سیرت درونی شخصیت داستان در هنگام ظهورش بر روی صفحه داستان و پیگیری اولین جرقه طرح داستان و به سرانجام رساندن آن طرح است. بنابراین وقتی که من بر روی «سگ شهر» کار می کنم به این معناست که دندانپزشکی قرن نوزدهم را مورد مطالعه قرار می دهم، به هنر طراحی کفش های آن دوره نگاه می اندازم، به جستجوی نقشه های منطقه می پردازم و در بیشه زارهایی که در آن بتوانم زیر درخت زرد رنگ پائیزی راش کمین کنم، پرسه می زنم و یا آرامش و سکوتم بر روی تپه طوفانی می تواند برهم زده شود.
در همین حال، اثر منتشر شده بعدی من با عنوان «برپایی چادرم» مجموعه ای از مقالاتی است که در آن به زندگی شخصی خودم نیم نگاه پایداری انداخته آن و موضوع آن ازدواج، نقش مادری، رابطه دوستی و سایر جهش های اعتقادی است که به نظرم نوعی زندگی نامه معنوی است که در بردارنده موضوعات متنوعی از قبیل زندگی با یک سگ، برقراری رابطه دوستی، از دست دادن والدین، لذت تمشک و عضویت در یک انجمن دینی است. کتابی کاملا” شخصی است که البته امیدوارم با خواندن آن تلنگر بزرگی به شما وارد آید و البته این امر کاملا” به خودتان بستگی دارد.
کتابها شاید زائیده ذهنی من باشند ولی در نهایت سرنوشت آنها به دیت خوانندگان تعیین می شود.همانگونه که باید باشد. منتظر نظرات و پیشنهاداتتان در وب سایتم هستم: www.anitadiament.com
چنانکه از فعالیت های داوطلبانه «تبریزآرت» و مطالب منتشر شده در سایت آن بهره می برید و انتشار آزاد این اطلاعات و استمرار این فعالیت ها را مفید می دانید، لطفا در نظر داشته باشید که در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان نیز وجود دارد. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند.