استاد تقیلر دیگران، دکتر تقیلر دیگران، فرزاد عزیز من! سلام!
ممنون که بن بست را ترجمه کردی! وقتش بود الان. نیاز داشت جامعه ی ما. کمی هم حتی به وقتش مانده بود، و مانده است هنوز! و چه نیکوست حرفت را زمانی بزنی که هنوز کمی به وقت نیازش مانده باشد، تا در گوشها شنیده شود، بر لبها تکرار شود، در ذهنها بنشیند و بر شعورها تأثیر بگذارد. بنبست را در چنین زمانی ترجمه کردی و وقت دارد هنوز که شنیده شود و تکرار شود و تأثیر بگذارد.
سالها قبل با دوستی حرف میزدم فرزادجان! چیزی گفت که وجودم لرزید! هنوز هم میلرزد وقتی به یادش می آوردم. نقل کرد برای من صحبتش با دوستی دیگر را، که اسم آن دوست دیگر را نگفت و من هم نپرسیدم و صد آفرین که او نگفت و هزار شکر که من نپرسیدم.
میگفت آن دوست دیگر گفته است؛ روزی اگر فرصت به دست آورم، انتقام خانوادهام را از خانوادهی فلانی خواهم گرفت که در زمان و جریان حزب دمکرات آذربایجان طرفدار سلطنت بود و موجب مرگ پدربزرگم را فراهم آورده است.
دوستم میگفت به آن دوست دیگر گفتم مبادا این فکر را عملی کنی! مبادا بروی سر وقت حسابهای کهنه و تسویه نشده! مبادا..!
راستی من همیشه بر خودم میلرزم فرزادجان! که چه قدر حسابهای تسویه نشده داریم، و بر خودم میلرزم از این حافظهی تاریخی لعنتی که فقط به وقت کینه و انتقام یاری مان میکند و در این لحظات ناگوار است فقط، که کم حافظه نمیشویم و خوب به یاد میآوریم متأسفانه هر حساب تسویه نشده ای را که داشتهایم.
فرزادجان! ممنون که بنبست را ترجمه کردی، وقتش بود. وقتش بود برای ملتی که سیلی خورده است و سیلی را از همسایه، همشهری، هموطن و حتی برادر خورده است. وقتش بود برای ملتی که سیلی را به قدری معاصر خورده است که هنوز داغ سرخ آن را بر گونه و حس حقارت آن را در خاطر دارد. بن بست از سیلیها حرف میزند، از سیلی خوردنها و سیلی زدنها و نزدنها به وقتی که میتوان زد صحبت میکند. بنبست دستی را افشاء میکند که سیلی میزند. دستی را افشاء میکند که سیلی میزند، به خشم یا به کینه! به خشم آن لحظه و به کینهی لحظات قبل، که این لحظات قبل ده ها سال نیز شاید باشد.
ما همه سیلی خوردهاییم فرزادجان! ملتی سیلی خورده هستیم. در خیابان سیلی خوردهایم، در مدرسه سیلی خوردهایم، در خوابگاه دانشجویی، در دانشگاه، در خانه، در زندان، در بیمارستان، در نوانخانه… ما حتی در مسجد نیز سیلی خوردهایم و به سبب نوع حکومتمان در این مکان مقدس شاید بیشتر از هر جای دیگر سیلی خورده باشیم.
بن بست میگوید سیلی اگر خوردهای، آن را به یاد آر! و بعد، همین بن بست میگوید سیلیی خورده را اما جبران نکن! آن سیلی را که خوردهای جبران اگر کنی، روزی دیگر سیلیی دیگری خواهی خورد به جبران سیلییی که به جبران زده بودی. آن گاه باز باید مترصد فرصت باشی تا سیلیی دیگری به دژخیم، یا فرزند معصومش شاید، بزنی به جبران! و پس از آن عمری در اضطراب باید بمانی، از ترس سیلییی که به مکافات سیلیی زده باید بخوری. بن بست میگوید سلسله و دایرهی سیلی های خورده و زده جایی باید تمام شود، جایی که تو، دست خود را در هوا نگه داری، به خشم، به نفرت، و یا به محبت شاید، در چهره ی کسی که لازم بود سیلیاش بزنی نگاه کنی و دستت را آرام پایین بیاوری!
بن بست میگوید دستت را یک بار اگر آرام پایین بیاوری، آن سیلی که خوردهای و حالا انتقامش را نخواستی بگیری، شاید آخرین سیلییی باشد که در عمرت تجربه میکنی!
بن بست میگوید…
فرزادجان! سلام!
ممنون که بن بست را ترجمه کردی! وقتش بود الان.
محمد رمضانی