تبریز آرت | ویکی آرت / جمع آوری شده توسط: بابک شعبانی
اگزیستانسیالیسم یا هستی گرایی یا باور به اصالت وجود (به انگلیسی: Existentialism) اصطلاحیست که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال می شود که با وجود تفاوت های مکتبی عمیق در این باور مشترکند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستی گرایی نقطه آغاز فرد به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ خوانده می شود مشخص می شود.
طبق باور اگزیستانسیالیست ها زندگی بی معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی می یابیم، آنگاه تصمیم می گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم همانطور که سارتر گفت ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی اشتباه گرفته می شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچگرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد. [۱]
اگزیستانسیالیسم از واژهٔ اگزیستانس (به انگلیسی: Existence) به معنای وجود بر گرفته می شود. سورن کییرکگور را نخستین اگزیستانسیالیست می نامند، میان «اگزیستانسیالیسم بیخدایی» و «اگزیستانسیالیسم مسیحی» تفاوت هست. از میان شناخته شده ترین اگزیستانسیالیست های مسیحی می توان از سورن کییرکگور، گابریل مارسل، و کارل یاسپرس نام برد.
پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه ای به راه افتاد که می توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه می توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوریس ویان را نام برد.
تاریخچه
اگزیستانسیالیسم توسط فردریش نیچه و سورن کییرکگور، فیلسوفانی از قرن نوزده، بطور واضح مطرح شد، هر چند که در قرن های پیشین نیز پیشگامانی داشت. سقراط در تمام دوران اشتغال فلسفی خود این دو شعار را تکرار می کرد: «زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد» و شعار دوم او این بود که «خود را بشناس» سؤال اول ماهیت فلسفه را روشن می نماید و سؤال دوم ماهیت فلسفهٔ اگزیستانسیالیسمی را [۲] در قرن بیستم مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، فیلسوفان اگزیستانسیالیست دیگری چون ژان پل سارتر، سیمون دوبوار و آلبر کامو (هیچ گرا، آثار آلبر کامو به نگرشهای اگزیستانسیالیسم شباهت دارد، اما در اصل آبسوردیسم میباشد) را تحت تأثیر خود قرار داد. فئودور داستایوسکی و فرانتس کافکا نیز مفاهیم اگزیستانسیالیستی را در آثار ادبی خود دستمایه قرار دادند. همانطور که گرایش های مشترک بین متفکرین اگزیستانسیالیست وجود دارد، تفاوت و اختلاف نظرهایی هم بین آنها مطرح است (تفاوت اصلی بین اگزیستانسیالیست هایی است که منکر وجود خدا هستند مانند سارتر و اگزیستانسیالیستهایی که معتقدند خدا وجود دارد مانند تیلیچ)، و الزاماً همهٔ آنها درستی اطلاق اگزیستانسیالیسم به آثارشان را قبول نداشتند. به نظر می رسد واژهٔ اگزیستانسیالیسم توسط فیلسوف فرانسوی، گابریل مارسل در میانه دهه ۱۹۴۰ به کار گرفته شد و توسط ژان پل سارتر، کسی که در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۴۵، اگزیستانسیالیسم را از موضع خود در مقاله ای به کلوپ متنو در پاریس مطرح کرد، اقتباس شد. مقاله او با نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر منتشر شد که این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیری تفکرات اگزیستانسیالیستی ایفا کرد. این اصطلاح از گذشته به فیلسوفان دیگر که وجود، و در معنای خاص آن وجود آدمی، موضوع اصلی فلسفهٔ آنها بوده است نسبت داده می شد. مارتین هایدگر تمرکز آثار خود را از دههٔ ۱۹۲۰ بر وجود آدمی قرار داد، و کارل یاسپرس در دههٔ ۱۹۳۰ فلسفهٔ خود را فلسفهٔ هستی نامید. هر دوی آنها تحت تأثیر فیلسوف دانمارکی، سورن کییرکگور، بودند. برای کییرکگور، بحران وجود آدمی دغدغهٔ اصلی بود. او را به عنوان اولین اگزیستانسیالیست می شناسند؛ در حقیقت او اولین فردی بود که صراحتاً سوالات اگزیستانسیالیستی را در کانون توجه فلسفه اش قرار داد. هم چنین در گذشته، نویسندگان دیگری صراحتاً مضامین اگزیستانسیالیستی را از خلال تاریخ فلسفه و ادبیات مطرح نمودند. در پی پیدایش اگزیستانسیالیسم طی دهه ها، زمانی که جامعه با آن بطور رسمی آشنا شد، اصطلاح اگزیستانسیالیسم به ناگهان فراگیر گشت.
برخی نوشتهها و تفکرات که به مفهوم اگزیستانسیالیسم به نوعی پرداخته بودند، عبارتند از:
– تعالیم بودا
– اعترافاتِ سنت آگوستین
– عرفان برترِ ملاصدرا
– هملتِ ویلیام شکسپیر [۳]
قرن نوزدهم
به سال ۱۸۳۵ سورن کییرکگور فیلسوف دانمارکی در نامهای به دوستش پیتر ویلهلم لوند نخستین متن اگزیستانسیالیستی اش را نگاشت. در این متن او حقیقتی را که برایش عملی است، شرح میدهد:
آنچه که در فکرم برایم نامشخص می نماید اینست که چه باید بکنم، نه آنچه باید بدانم، مگر دانشی که مقدم بر هر عملی است. باید بفهمم که خداوند واقعاً از من چه می خواهد تا انجام دهم: آن چیز آنست که حقیقتی را که برای من حقیقت است بیابم، آن معنی ای که برایش می توانم زندگی کنم و بمیرم را بیابم… مسلماً انکار نمی کنم که هنوز ضروریت دانش و اینکه توسط آن کسی می تواند فراتر از باقی انسان ها عمل کند را، درک می کنم؛ اما دانش باید در زندگی من بکار آید، و هم اکنون این مهمترین چیز از دید من است. [۴]
تفکرات ابتدایی کییرکگور در نوشته های پربار فلسفی و الهیات او رسمی می شوند، و بسیاری از آنها پایه های اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را شکل می بخشند.
کییرکگور و نیچه
سورن کییرکگور و فردریش نیچه دو تن از فلاسفه ای هستند که به عنوان بنیانگذاران جنبش اگزیستانسیالیسم شناخته می شوند، اگر چه هیچکدام از آنها اصطلاح «اگزیستانسیالیسم» را بکار نبردند و مشخص نیست که آنها اگزیستانسیالیسم قرن بیستم را می پذیرفتند یا نه. تمرکز آنها بیش از حقایق اُبژکتیو ریاضیات و علوم، بر تجربیات سوبژکتیو آدمی قرار داشت. از نظر آنها حقایق ریاضیات و علوم از درک تجربیات آدمی بسیار فاصله دارند. همانند پاسکال، آنها به جدال خاموش مردم با بی محتواییِ آشکار زندگی و سرگرم ساختن خویشتن برای فرار از روزمرگی علاقهمند بودند. برخلاف پاسکال، نیچه و کییرکگور نقش تصمیمگیری آزاد، مخصوصاً تصمیماتی که مربوط به ارزش ها و عقاید اساسی می شوند، و اینکه چگونه چنین تصمیماتی ذات و هویت تصمیم گیرنده را تغییر می دهند، را در نظر گرفتند. کییرکگور و نیچه نمونه هایی از کسانی هستند که ماهیت وجودشان را تعریف می کنند؛ این شخصیت های خیالی ارزش های خود را خلق می کنند. کییرکگور و نیچه هم چنین از پیشروان جنبش های فکری دیگر مانند پست مدرنیسم، نهیلیسم و رشتههای متعدد روانشناسی بودند.
داستایوفسکی و کافکا
دو تن از اولین نویسندگان ادبی که در اگزیستانسیالیسم مهم هستند، فرانتس کافکا نویسندهٔ اهل چک و فئودور داستایوفسکی روس بودند. یادداشت های زیرزمینی اثر داستایوفسکی داستان مردی را شرح میدهد که نمی تواند در جامعهٔ خویش قرار بگیرد و از هویتی که برای خودش ساخته است، ناراضیست. بسیاری از رمان های داستایوفسکی، مانند جنایت و مکافات، مفاهیمی در قالب فلسفه ی اگزیستانسیالیسم ارائه می کنند و خطوط داستان از اگزیستانسیالیسم غیردینی ملهم هستند: برای مثال در جنایت و مکافات، کسی شخصیت اصلی داستان یعنی راسکلنیکف را می بیند که بحران وجودی ای را از سر می گذراند و به سوی جهان بینی مسیحیت ارتدکس متمایل می شود که این جهان بینی نزدیک به دیدیست که داستایوفسکی می خواهد از آن دفاع کند. کافکا در مشهورترین داستان کوتاه خویش، مسخ، و در رمان اصلی خود، محاکمه، غالباً شخصیت های سورئال و نامأنوسی خلق کرده است که با یأس و پوچی دست به گریبانند. در مقالهٔ فلسفیِ افسانهٔ سیزیف، آلبر کامو، اگزیستانسیالیست و پوچ انگار فرانسوی، آثار کافکا را پوچ در بنیان توصیف میکند؛ هم چنین او حال را آنطور که اگزیستانسیالیست های مذهبی چون کییرکگور و چستف فریاد بی امان امید می خواندند، نمی داند. [۳]
اوایل قرن بیستم
در دهههای اولیهٔ قرن بیستم، تعدادی از نویسندگان و فیلسوفان به عقاید اگزیستانسیالیستی پرداختند. تنها چیزی که فرق کرد، نامی بود که برای تفکرات خویش انتخاب می کردند. میگل د اونامونو فیلسوف اسپانیایی در کتاب حس غمانگیز زندگی، چاپ ۱۹۱۳، زندگی «گوشت و استخوان» را جدا از خردگرایی محض میداند. اونامونو فلسفهٔ سیستماتیک را رد می کند و به تلاش فردی برای ایمان، معتقد است. آثار او همواره حسی تراژیک و حتی پوچ، ناشی از ذات تلاش، که نمادی از علاقهٔ او به دون کیشوت، کاراکتر خیالی سروانتس است؛ دارند. اونامونو نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و هم چنین استاد فلسفهٔ دانشگاه سالامانکا بود. داستان کوتاه «حضرت مانوئل خوب شهید» او، که دربارهٔ سردرگمی یک کشیش در ایمان به جاودانگی است، در زمرهٔ بهترین داستان های اگزیستانسیالیستی است. دیگر متفکر اسپانیایی، ارتگا یگست، در سال ۱۹۱۴ با نوشتن جملهٔ زیر تأکید کرد که وجود آدمی باید همیشه برای هر انسان و تحت پیشامدهای پیوستهٔ زندگی اش تعریف شود: «من خودم و آنچه برایم پیش آمده هستم». سارتر نیز به مانند وی اعتقاد داشت وجود آدمی موضوعی مطلق نیست و همیشه تابع شرایط است. چستف و نیکلای بردیایف دو متفکر روسی-لهستانی تبار هستند که به عنوان متفکرین اگزیستانسیالیست، پس از انقلاب و طی تبعید در پاریس شهرت یافتند. چستف در خانوادهای اکراینی-یهودی در کیف متولد شد و در کتاب خود، همه چیز ممکن است (منتشر شده در سال ۱۹۰۵)، انتقادات تندی از عقلگرایی و اسلوب بندی در فلسفه ایراد کرد. بردیائف نیز در کیف متولد شد اما پیشینه اش به کلیسای ارتدکس شرقی برمیگشت. او فرقی اساسی میان دنیای روح و دنیای هر روزهٔ علمی قائل بود. در نظر بردیائف، آزادی انسان، ریشه در حوزهٔ روح دارد؛ حوزهای که به علت و معلول های نظریات علمی وابسته نیست. انسانی که در دنیای علمی نگر زندگی می کند، از حقیقت آزادی روح بیگانه میشود. انسان نباید نسبت به طبیعت فیزیکی اش تفسیر شود، بلکه باید او را به عنوان تصویری از خداوند به مثابه بنیانگذار عمل آزاد و خلاقانه دانست. سرنوشت انسان اثر مهم اوست که به مضامینی این چنینی پرداخته و در سال ۱۹۳۱ منتشر شده است. مدتها پیش از اینکه گابریل مارسل، اصطلاح اگزیستانسیالیسم را ابداع کند، مفاهیم مهم اگزیستانسیالیسم را به مخاطبان فرانسوی اش در مقالهٔ «وجود و اُبژکتیویتی» (۱۹۲۵) و مجلهٔ متافیزیک (۱۹۲۷)، معرفی نمود. به عنوان نمایشنامه نویس و فیلسوف، مارسل مبدأ فلسفهٔ خویش را حالتی از خودبیگانگی متافیزیکی قرار میدهد: «جستجوی انسان برای یافتن هماهنگی در زندگی گذرا». هماهنگی از دید مارسل باید از کنکاش در «واکنش ثانویه» که از جهان توصیفی «دیالَکتیک» دارد، و با «حیرت و سرگشتگی» به آن می نگرد و گسترهٔ آن تنها به دانستن در مورد انسانها و خداوند محدود نمی شود؛ بلکه «حضور» آنها را در نظر می گیرد، به دست می آید. این حضور بیانگر چیزی فراتر از صرفاً در جایی بودن است (آنطور که ممکن است چیزی در حضور چیز دیگری باشد)، در نظر وی حضور اشاره به «بی شمار» امکان، و اراده به قرار گرفتن در معرض دیگری است. [۳]
بعد از جنگ جهانی دوم
در پی جنگ جهانی دوم، اگزیستانسیالیسم بدل به جنبش فلسفی و فرهنگی مشهور و قابل توجهی گردید، به ویژه در بین مخاطبین عامهٔ دو نویسندهٔ فرانسوی: سارتر و کامو، که مقالات تئوری آن ها همچون رمان های پرفروش، نمایشنامه ها و مجلات پرطرفدارشان در بین مخاطبین جایگاه مهمی پیدا کرده بود. در همین سالها کتاب هستی و زمان هایدگر در خارج از آلمان به شهرت رسید. سارتر در رمان تهوع (۱۹۳۸)، مجموعه داستان کوتاه «دیوار» (۱۹۳۹)، مفاهیم اگزیستانسیالیسم را دستمایه قرار داد و در هستی و نیستی (۱۹۴۳) اصول فلسفهٔ خویش را بیان نمود. اما دو سال بعد از آزادی پاریس از اشغال نیروهای آلمانی او و هم قطاران نزدیکش (کامو، سیمون دوبوار، موریس مرلوپُنتی و… – به عنوان پرچم داران جنبشی که اگزیستانسیالیسم خوانده میشد؛ شهرت جهانی یافتند. در مدت زمانِ بسیار کوتاهی، کامو و سارتر بطور خاص، به رهبران روشنفکران فرانسهٔ پس از جنگ بدل گشتند و با پایان سال ۱۹۴۵ شهرتی فراگیر در بین مخاطبین بدست آوردند. کامو ویراستار روزنامهٔ بسیار محبوب دست چپی (مقاومت فرانسهٔ سابق)، «کُمبت» بود؛ سارتر مجلهٔ چپ خود را با نام «لُتامپ مدرن» راه انداخت و دو هفته بعد سخنرانی پر سر و صدا در باب اگزیستانسیالیسم و اومانیسم در ملاقاتهای فشردهٔ «کلاب متنو» ایراد نمود. دوبوار در جایی می نویسد: «هفتهای نبود که روزنامهها در مورد ما بحث نکنند»، اگزیستانسیالیسم «اولین پیامآور شوق پس از جنگ» شده بود. تا پایان سال ۱۹۴۷، نمایشنامه ها و رمان های قدیمی کامو تجدید چاپ شده بودند. نمایشنامهٔ جدید وی کالیگولا اجرا شده بود و رمان طاعون کامو منتشر شد. دو رمان اول از سهگانهٔ «راه آزادی» سارتر و «خون و دیگران» دوبوار پدیدار شده بودند. آثار سارتر و کامو هم چنین به زبان های دیگر نیز ترجمه گشتند. اگزیستانسیالیست های پاریسی شهرت جهانی پیدا کرده بودند. سارتر در سال ۱۹۳۰ به آلمان سفر کرد تا نزد ادموند هوسرل و مارتین هایدگر به مطالعهٔ پدیدارشناسی بپردازد و در مقالهٔ اصلی اش هستی و نیستی، نقدهایی بر آثار آنها نگاشت. افکار هایدگر از طریق استفادهٔ الکساندر کُجوه، در مجموعه سخنرانی های وی در پاریس در دههٔ ۱۹۳۰، حول شرح عقاید هگل، برای حلقه های فلسفی فرانسه به موضوعی آشنا تبدیل شده بود. سخنرانی او بسیار اثرگذار بود و در میان جمعیت نه تنها سارتر و مرلوپُنتی، بلکه ریمون کنو، آندره برتون، ژرژ باتای، لوئی آلتوسر و ژاک لاکان حضور داشتند. گزیده ای از هستی و زمان هایدگر به فرانسوی در سال ۱۹۳۸ منتشر شد و به مرور زمان مقالات وی به مجلات فلسفی فرانسوی راه پیدا کردند.
مفهوم
فیلسوفان اگزیستانسیالیست هستی انسان را به عنوان گونه ای متمایز از هستی دیگر هستندگان مورد دقت قرار میدهند و با دقت به این تمایز هستی انسان را وجود (به انگلیسی: Existence) میخوانند. آنها می کوشند تا نشان بدهند که چه تفاوتی میان وجود یا بودن انسان در این دنیا با سایر شکلهای هستی یافتنی است. [۵] «هر ماهیت تازه به خودی خود ارزشمند است». این گزاره ای است که مکتب اصالت وجود دربارهٔ تعریف مفهوم ارزش ارائه میدهد. به گونه ای که بر همین اساس در ادامهٔ عبارت فلسفی «من میاندیشم پس هستم» دکارت، [۶] آلبر کامو میگوید «من طغیان میکنم پس هستم». [۷] این عبارت علاوه بر پذیرش جملهای که دربارهٔ ارزش مطرح شد، معنایی هم در خود دارد؛ اینکه همانند گذشتگان زیستن برابر با غیر اصیل زیستن است. [۸]
هر انسانی که پا به عرصهٔ جهان می گذارد دارای ویژگی های ژنتیکی خاص و پیرامون منحصربه آن فرد است که در نتیجه این عوامل دارای شخصیت (آگاهی) منحصربهفرد می باشد. پس به خودی خود ارزشمند است. در اینجا اشاره به تقدم وجود انسان بر ماهیتش و در حوزه اخلاق ارزش انسان را از عملکردش جدا کرده ایم. در اینجاست که ژان پل سارتر می نویسد «تمامی یک انسان از تمامی انسان ها ساخته شده و برابر همهٔ آنها ارزش دارد و ارزش هر یک از آن همه با او برابر است.» [۹] و اکنون باید پاسخ این پرسش هم داده شود که یک گربه هم وقتی به دنیا می آید منحصربهفرد است پس چرا اصالت وجود گربه را مورد اهمیت قرار نمی دهیم؟ در پاسخ این پرسش یک بار باید به پروژهٔ دکارتی و بار دیگر به روانکاوی وجودی برنتانو رجوع کنیم. دکارت بر این باور بود که توانایی انسان در گزینش به دلیل های مختلف به معنای آفرینندگی انسان است. این آفرینش یعنی پدید آوردن یا پی بردن به چیزی تازه که دارای ارزش والایی است. [۱۰] از سوی دیگر برنتانو در روانکاوی وجودی به این نتیجه می رسد که آگاهی گربه همیشه از ابژههای بیرونی است ولی آگاهی انسان علاوه بر ابژههای بیرونی بر خود نیز آگاه است که این آگاهی باعث تمایز آن از سایر موجودات می شود. [۱۱]
اصول
می توانیم چهار مفهوم بنیادین را در اگزیستانسیالیسم برجسته کنیم: امکان ناضرور یا تصادفی بودن هستی، آزادی، مسئولیت و اصالت. انسان دارای ماهیت پیشینی نیست که به فرض خدا یا طبیعت آن را ساخته باشند انسان همچون هر هستنده ای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را می سازد و آزادانه میان گزینه های ممکن برمیگزیند. مسئول گزینش های خویش است و باید بتواند آنچه را که خود درست می داند بسازد. (و نه این که بنا به سرمشق همگان رفتار کند) و در این صورت کاری اصیل انجام دادهاست. طرح این نکته ها توسط سارتر از نگرشی هستی شناسانه آغاز شد که خودش آن را هستی شناسی پدیدار شناسانه نامید و در اصل استوار بود بر دستاورد فلسفی هایدگر. [۱۲]
امکان ناضرور
گفتن این که چیزی هست این پرسش را پیش می آورد که آیا آن چیز بنا به دلیلی خاص برای مثال بنا به ماهیت خودش هست یا نه. [۱۳]
پاسخ مکتب اگزیستانسیالیسم از دید سارتر در متنی ادبی یعنی از طریق ذهن آنتوان روکانتن شخصیت مرکزی رمان تهوع بیان می شود.
آن لحظه فوقالعاده بود. من آنجا بودم. بی حرکت و منجمد. غرق در جذبهای هراسآور؛ ولی درست در قلب این جذبه چیزی تازه ظاهر شد. تهوع را درک کردم. دارنده اش بودم. راستش کشفم را هنوز برای خودم تعریف نکرده بودم. اما به گمانم حالا دیگر برویم.
آسان تر است که آن را در قالب واژهها بیان کنم. امر اساسی ممکن ناضرور است. میخواهم بگویم که بنا به تعریف وجود یک ضرورت نیست. وجود خیلی ساده یعنی آنجا بودن. موجودات آشکار می شوند میگذارند تا ما با آنها برخورد کنیم اما هرگز نمیتوانیم آنها را استنتاج کنیم. به گمانم آدم هایی هم هستند که این نکته را درک کرده اند. فقط آنها کوشیده اند تا بر این ممکن ناضرور از طریق ابداع یک وجود ضروری که علتش هم در خود آن فرض می شود چیره شوند. پس هیچ هستی ضروری ای نمی تواند وجود را توضیح دهد. ممکن ناضرور یک جنبهٔ دروغین که بشود آن را کنار زد نیست. امر مطلق است و در نتیجه یک امر بدون علت تام است. همه چیز بدون علت هستند. این باغ، این شهر و خود من.
آزادی
انسان طرح اندازی می کند. در هر لحظه ناگزیر است که با گزینش از میان مجموع بدیلهای پیش رویش به سوی آینده پیش برود. انسان راهی جز این گزینش ها ندارد و محکوم به آزادی است. [۱۵] یگانه حالتی که ما آزاد نیستیم این است که آزاد باشیم که آزاد نباشیم. [۱۶] واقعیت انسانی وجود ندارد مگر در آزادی. در مکتب اصالت وجودی آزادی یعنی امکان برگزیدن. از دید سارتر «ما گزینش هستیم» وجود داشتن برگزیدن است. هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را بهطور کامل ناممکن کند. بیشک وضعیت هایی از شمار و تنوع گزینه ها می کاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمی برند. من حتی در زندان و اردوگاه نیز بهطور کامل از امکان گزینش بی بهره نمی شوم. می توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت کنم یا نه با زندان بانان و شکنجه گران همراهی کنم یا نه. پس از آزادی فرانسه سارتر نوشت که فرانسویان هیچگاه چنان آزاد نبوده اند که در جریان اشغال حکومت استبدادی ویشی و جنبش مقاومت. زیرا با گزینش بدیل هایی چون پیوستن به جنبش مقاومت مدارا سکوت ویا هم کاری با اشغال گران آزاد بودند. این آزادی به معنای دقیق واژه خود را به آن ها تحمیل می کرد. هیچ کس نمی وانست در این مورد تصمیم نگیرد و هر روزه این انتخاب که باید آزادانه شکل میگرفت پیش روی فرانسوی ها قرار داشت. در نتیجه آن ها مدام از آزادی خود با خبر بودند و آن را می آزمودند. در مرده های بی کفن ودفن زندانیان شکنجه دیده در آستانهٔ مرگ از آزادی خود سخن می گویند. آنها متوجه میشوند که حتی در شب اعدام نیز آزادند. گرچه این موضوع دانسته می شود که انسان نمی تواند برخی از بدیل های توانمند را برگزیند. واضح است که موانع فراوانی در برابر آزادی فرد قرار دارند و وقتی از آزادی به عنوان زمینهٔ کنش های انسان یاد می شود نمی توان گفت که من آزادم کاری کنم که در مبنای شمارش اعشاری جمع دو به اضافهٔ دو بشود پنج. آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است. به راستی آزادی ناشی از محدودیت است. زیرا انسان به دلیل محدودیت های اش طرح می افکند و ناچار می شود که در آزادی گزینه ای را برگزیند. منظور از آزادی در اینجا این است که وقتی آزادی زمینهٔ کنش های من دانسته شود بطلان هر گونه هدف که از پیش برای کنش های من تعیین شده باشد نمایان می شود. من می توانم خود را بنا به هدفی که برمی گزینم سامان دهم یا به اصطلاح بسازم. میتوانم معنای زندگی خود را خودم بسازم. همراه با آن من دنیایی را می سازم و به آن معنا می دهم که خودم بر زمینهٔ آن به سر می برم. [۱۷]
وضعیت
مبحث آزادی به خوبی فهمیده نمی شود مگر این که برداشت اصالت وجود از مفهوم وضعیت دانسته شود. انسان مدام در وضعیت های گوناگون قرار می گیرد. پرتاب شدن به دنیا یک وضعیت بنیادین است. اما وضعیتهای به ظاهر کم اهمیتتری هم مدام در زندگی هر روزه پدید می آیند.
وضعیتهای بنیادین
انسان از وضعیت انسانی خویش جدا ناشدنی است. وضعیت انسانی با چند محکومیت همراه است. من محکوم شده ام که به دنیا بیایم. بودن من یعنی این که به این جهان پرتاب شده ام. محکوم شده ام در وضعیتی خاص (به عنوان مرد یا زن در طبقهای نژادی، ملتی، شرایط و امکانات آموزشی بهداشتی و…) به دنیا بیایم. محکوم هستم که در کنار دیگران زندگی کنم و همراه با آنان کار کنم. سرانجام محکوم هستم که بمیرم. در مورد این وضعیت های بنیادین، من چندان آزادانه عمل نمی کنم. دست کم می شود گفت دایرهٔ آزادی من در این مورد کوچک و محدود است. اگر خودکشی کنم فقط زمان مرگ را جلو انداختم اما مرگ همچنان گریز ناپذیر به معنای پایان زندگی من مطرح خواهد بود. اگر از کشور زادگاه خود به جایی دیگر مهاجرت کنم، وضعیت تعیین شده در زمان تولدم را تغییر داده ام اما هم چنان باید در وضعیت تعیین شدهٔ تازه ای با دیگران زندگی و همکاری کنم. نمی شود فرض کرد که شخصی بهطور کامل از وضعیت خویش جدا شود. ممکن است که تهیدستی ثروتمند شود، مردی با عمل جراحی زن شود یا یک زندانی آزاد شود. اما اینان همیشه ثروتمندی که روزی فقیر بوده، زنی که زمانی مرد بوده و فرد آزادی که مدتی زندانی بوده باقی خواهند ماند. مجموعهٔ وضعیت های من جهان من است و من به این معنا در جهان بودن ام. آن کسی که من از خودم می سازم به گونه ای جدا ناشدنی به طرح ها، محیط کار و در یک کلام به وضعیت ها و گزینش های من در این وضعیت ها وابسته است. همهٔ وضعیت ها در «وضعیت وضعیت ها» یعنی «در جهان بودن» جای دارند. [۱۸]
مسئولیت
آزادی وضعیتی آرام و راحت برای انسان فراهم نمی آورد. دلهرهٔ گزینش درست پیوسته در ما زندهاست. مسئولیت این را که آیا آنچه برگزیده ایم برای خودمان، نزدیکانمان، پیشبرد نقشهها و عقایدمان، بهترین انتخاب ممکن بوده یا نه همواره حس می کنیم و تا وقتی زنده ایم با آن روبه روییم و راحت و آسوده نخواهیم بود. گزینش هرگز آسان نیست. [۱۹] اگر واقعیت داشته باشد که وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست، انسان مسئول آن کسی است که هست. منظور این نیست که انسان مسئول فردیت خاص خود است بلکه مسئول تمامی انسان هاست. [۲۰] مسئولیت در فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم همراه آزادی است، گفتن این که هر فرد مسئول گزینش های خویش است که در آنها و با آنها آزادی خویش را به کار برده یا آزموده به این معناست که فرد مسئول کنش های خود است. متعهد به گزینش خود بودن یعنی آنها را کنش هایی درست شناختن. به نظر سارتر درست دانستن گزینش باید خارج از گسترهٔ نسبی باوری معنا بدهد. او می گوید که هر شخص باید بتواند در مورد گزینش های خود به دیگران توضیح بدهد و پاسخگوی آنها باشد. به معنای مسئولیت با Responsabilite لفظ فرانسوی به معنای پاسخ هم ریشهاند و هر دو به response درلاتین بازمیگردند. respodere همانطور لفظ عربی و فارسی مسئول به معنای کسی است که از او سؤال می کنند و باید جواب بدهد و مصدر جعلی و اسم مصدر مسئولیت نیز از مصدر سؤال آمده است. هایدگر مسئول گزینش خود بود که عضو حزب نازی شد و در برابر کشتار یهودیان در اردوگاه های مرگ و آدم سوزی خاموش ماند. سارتر مسئول سکوت چند سالهاش در برابر وجود اردوگاه های کار اجباری در کشورهایی بود که خود را سوسیالیست می خواندند. هریک از ما مسئول شکلگیری آن کسی هستیم که شده ایم. [۲۱]
دلهره
وقتی ما می گوییم که انسان برمی گزیند، می خواهیم بگوییم که هرکس از میان ما برمیگزیند، هم چنین می گوییم که هر کس با گزینش خود تمامی انسان ها را برمی گزیند. هر یک از کنش های ما در آفرینش آن کسی که می خواهیم باشیم در همان حال تصویری از انسان چنان که به گمان ما باید باشد، می سازد. گزینش این یا آن شدن تأیید ارزشی است که ما برمیگزینیم. این سان مسئولیت ما بسیار بزرگتر از آن است که فکر می کنیم. زیرا مسئولیت من همهٔ انسانیت را ملتزم میکند. به این ترتیب من مسوول خودم و همگان هستم. من تصویری خاص از انسان می سازم که خودم آن را برگزیده ام. من با گزینش خودم همه را برگزیده ام. [۲۰]
باور نادرست
آزادی چنان با مسئولیت، تعهد و دلهره هم راه است که بیشتر مردم از آشنایی با آزادی خود، یا استفاده از آن، سرپیچی می کنند. این دیدگاه سارتری از جمله مباحثی است که نزد ما به عنوان «فرار از آزادی» مشهور شده اند. بیشتر افراد چون می دانند که باید مسئولیت گزینش آزادانهٔ خود را بپذیرند ترجیح میدهند که به آغوش کسی که به جای آنها برمیگزیند، تصمیم می گیرد، نیرویی مقتدر و نظارت ناپذیر، مستبدی پدر سالار پناه ببرند که هر چه هم به آنها زور بگوید دست کم این مزیت را دارد که شر گزینش آزادانه را از سر آنها کم می کند. سارتر در دفترهایی برای اخلاق نوشته که افراد بردگی را می پسندند و اجازه میدهند تا با آنها هم چون شی رفتار شود. مثال خوبی که در این مورد میتوان آورد باور بیشتر مردم به نظریهٔ توطئه است. بیشتر مردم ترجیح می دهند که فکر کنند کسانی تمامی قدرت ها را در چنگ خود دارند، دربارهٔ سرنوشت بقیه تصمیم می گیرند. به این ترتیب امکان تصمیمگیری یا گزینش آزادانه ای برای چنین مردمی باقی نمی ماند. [۲۲]
اصالت
سارتر توضیح داده است که گسست تام از باور نادرست ناممکن است، ولی میتوان «از راهی که ما آن را اصیل میخوانیم» با خود صادق بود. هایدگر هیچ نوع اخلاقی را اخلاق اصالت نمی دانست. به همین دلیل بحث اخلاق را کنار گذاشته بود. از نظر او اصالت را نمی شد یک پیشفرض اخلاقی دانست. اصالت درکنش دازاین معنا داشت. مثل «هرکس» رفتار نکردن، و به این اعتبار راهی شخصی را کشف کردن و پیمودن. برای هایدگر اصالت کوشش در یافتن مسیر درست بود. آیا می توان اینجا لفظ «درست» را به کاربرد؟ آیا این لفظ برداشتی اخلاق را پیش نمی کشد؟ با توجه به معنای رایج اخلاق، پاسخ منفی است. زیرا بحث از حد یک فرد، یک دازاین پیش می رود. اما به معنایی دیگر از اخلاق (یعنی اخلاق را ابداع رویکردی شخصی به زندگی دانستن) می توان گفت که «اخلاقی» بود. شاید بتوان از گزینش های اخلاقی دازاین یادکرد. سارتر و امانوئل لویناس دو پیرو راه هایدگر بودند که این معنای دوم را با اهمیت دانستند و در مسیر آن پیش رفتند. در معنایی خاص که سارتر از اخلاق در سر داشت، اصالت برای او معنا می یافت. در هستی و نیستی سارتر نشان داد که به اصالت نمی توان رسید. آدم اصیل به معنای دقیق واژه وجود ندارد. اما می توان به سوی اصالت پیش رفت. این پیشروی از طریق گزینش آنچه به آن اطمینان دارم، از آن آزادی من است، میراث گذشتگان یا وعدهٔ معاصران نیست، ممکن می شود. می توان کنش هایی اصیل داشت، یعنی برخلاف باور نادرست گزینه هایی برگزید. انسان کامل نیست، مثل خداوند اسپینوزا نیست که به حد کمال رسیده باشد. انسان حتی وقتی فقط به خواست خود، علیه دیگران، علیه باور نادرست است باز کامل نیست. او واقع بودگی پرتاب شده ای است که شرایط جبری بر او حاکم اند، اما کنشهایی استوار بر خود و «رانهٔ اخلاقی به سوی اصالت» دارد. سارتر می گوید که انسان آنچه مینماید و به گمان دیگران هست، نیست. به همین شکل آنچه به گمان دیگران نیست، هست. دیگران به کنار، انسان آنچه اکنون هست، به واقع نیست. چرا که در جریان دگرگونی و شدن است، رو به سوی آینده دارد، و باید خود را عوض کند، و مدام کسی دیگر بشود تا سرانجام شاید تصویری از خویشتن خود به دست دهد. من آدم ام و نمی توانم کمال هستیشناسانهٔ چیزها را داشته باشم. [۲۳]
مقایسه با ملاصدرا
اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه می کند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسوولیت او پافشاری می شود که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا ناهمسان است و همان نیست. اصالت وجود به معنای این است که انسان (و تنها انسان) است که نخست موجود میشود و سپس خودش ماهیت خودش را می سازد. از سوی دیگر در اندیشه صدرایی یا مشایی (مانند میرداماد) اصالت در برابر اعتبار به کار می رود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است) اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است. [نیازمند منبع]
فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر
اصول فلسفه اگزیستانسیالیسم مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است. هنگامی که می خواهیم از اگزیستانسیالیسم سخن بگوییم، باید مشخص کنیم که منظورمان چیست. ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل، سورن کییرکگور از متفکران اگزیستانسیالیست بوده اند. البته مارسل و کییرکگور بینشی ایمانگونه داشتهاند و اندیشهشان الحادی نبودهاست؛ سارتر و هایدگر درست در مقابل این دو هستند که اندیشه های الحادی داشته اند. اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار می داند و بر این اساس به انکار خداوند می رسد؛ زیرا که او معتقد است انسان نمی تواند مختار باشد، در حالی که خالقی مطلق و یگانه داشته باشد که از ازل می دانسته که چه می خواهد بسازد. به باور او: «آزادی در قلب همه تجربه های انسانی قرار دارد و آزادی است که انسان را از همه انواع موجودات دیگر متمایز می سازد.» [۲۴] البته این مسئله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و همچنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاب اش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی می داند و اینجا دلهره و اضطراب به وجود میآید که فرد با خود می گوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهد داشت که من آن ها را نمی دانم یا نخواهم دید!؟
اندیشه های اگزیستانسیالیستی سارتر، که در خصوص آزادی و مسؤولیت فردی و ممکن بودن وجود ما و فاصلهای که ما از خودمان داریم، همچنان می تواند برای فلسفهٔ جدید مهم باشد. اما سارتر اخلاقگرا نیز بود و کوششی که برای طرح نظریهای اخلاقی کرد همچنان می تواند برای فلسفه «بعد-از-نو» مهم باشد. کمتر فیلسوفی همچون سارتر این اقبال را داشتهاست که در عمر خود شاهد شهرت و نفوذ اندیشه اش باشد. اما سارتر با همهٔ فلاسفه ای که تاکنون بودهاند متفاوت است.
نگارخانه
منابع:
۱- ویکیپدیای انگلیسی ساده، بازبینی شده در ۲۹ شهریور ۹۴.
۲- ملکیان, مصطفی (۱۳۹۴). در رهگذار باد و نگهبان لاله – جلد دوم. ایران: نگاه معاصر. p. 60. ISBN 9647763190.
۳- ویکیپدیای انگلیسی
۴- سورن کییرکگور، نامه به پیتر ویلهلم لوند، مورخ ۳۱ آگوست سال ۱۸۳۵
۵- سارتر که می نوشت، بابک احمدی، صفحهٔ ۱۵۹
۶- رسالهٔ تعمق ها-رنه دکارت
۷- مقدمه رمان بیگانه، آلبر کامو
۸- سارتر که می نوشت، بابک احمدی، صفحهٔ ۲۵۰
۹- واژه ها-ژان پل سارتر
۱۰- سارتر که می نوشت، بابک احمدی
۱۱- سارتر که می نوشت، بابک احمدی، صفحهٔ ۹۶
۱۲- سارتر که می نوشت، بابک احمدی، صفحهٔ ۱۵۹
۱۳- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۱۶۴
۱۴- تهوع-ژان پل سارتر، صفحهٔ ۱۵۵
۱۵- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۲۵
۱۶- دفترهایی برای اخلاق – ژان پل سارتر، صفحهٔ ۳۹۴
۱۷- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۲۵-۲۲۶-۲۲۷
۱۸- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۲۹
۱ سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۲۰
۲۰- سخنرانی اگزیستانسیالیسم گونه ای اومانیسم است. ژان پل سارتر
۲۱- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۳۳-۲۳۴-۲۳۵
۲۲- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۴۲–۲۴۳
۲۳- سارتر که می نوشت – بابک احمدی، صفحهٔ ۲۵۳–۲۵۶
۲۴- در کافه اگزیستانسیالیستی، سارا بیکول، ترجمه: هوشمند دهقان، صفحهٔ ۲۰
سارتر، ژان پل. اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمهٔ مصطفی رحیمی، انتشارات نیلوفر، چاپ دهم، ۱۳۸۰ (چاپ اوّل، ۱۳۴۴)
چنانکه از فعالیت های داوطلبانه «تبریزآرت» و مطالب منتشر شده در سایت آن بهره می برید و انتشار آزاد این اطلاعات و استمرار این فعالیت ها را مفید می دانید، لطفا در نظر داشته باشید که در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان نیز وجود دارد. کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند.